علاوه بر خانه و خانواده، چیزی که بسیار در اثر به چشم میآید | کافه هنر
علاوه بر خانه و خانواده، چیزی که بسیار در اثر به چشم میآید چشماندازی از مناسبات اجتماعیِ دره با محوریت کلیساست. در سکانسهای ابتدایی، صحنهای وجود دارد که هیو درحال دویدن برای خرید آبنبات دیده میشود. با شنیدن صدای بلندِ ناقوس کلیسا کلاهش را به نشانه ی احترام برداشته، مکث میکند و در حالیکه به سمت بالا و چپِ قاب نگاه میکند، کمکم به طرف گوشه ی سمت راست قاب حرکت میکند. به این شکل با خالی شدن فضای چشمگیری از سمت چپ، تاثیر، قدرت و نفوذ کلیسا (و به طور کلی، مذهب) در میزانسن ساخته میشود. کلیسایی که در اثر نقش بسیار مهمی در اجتماعات مهم و تاثیرگذار دارد و همینطور محل برگزاری مراسمهای عروسیاست. فیلمساز وضعیتی کامل و جامع از یک جامعه ی سنتی ارائه میدهد که در آن بیشترین اهمیت برای خانه، خانواده و کار است و همراهی کلیسا در زندگیِ روزمرهی اهالی. در واقع هیویِ میانسال با نگاهی حسرتبار به گذشته مینگرد و دلش برای آداب و رسومِ خاص، روابط انسانی و زیباییِ گذشته تنگ شدهاست. راستش را بخواهید هیو کاری میکند که ما، تماشاچیان نیز حسرت گذشته را بخوریم و باری دیگر پشتوانه ی زیستی و هویتی خود را مرور کنیم و پشت سرمان قرار دهیم. در ادامه بیشتر درباره ی گذشته و یادآوریِ آن توسط هیو صحبت خواهیم کرد. این فیلم از جهت خیالین نمایاندنِ واقعیت و مخدوش کردن مرزهای آن دو، عینِ سینماست. چند جمله از نریشن ابتداییِ هیو در این زمینه بسیار مهم و شنیدنیست: «حالا کی میخواد بگه چی واقعیه و چی نیست؟ آیا میتونم باور کنم که دوستام همهشون رفتن، وقتی که صداشون هنوز خیلی واضح توی گوشامه؟ نه، من قاطعانه میگم نه و نه! چراکه اونها به همون شکل واقعیشون توی ذهنم زندگی میکنن. هیچ حصاری به دور گذشته نیست و تو میتونی به گذشته برگردی و هرچی رو که دوسداشتی برای خودت داشتهباشی، البته اگه به خاطرت موندهباشه» این جملات مقدمه و همینطور فلسفه ی پرتاب شدنِ ما به گذشته است. گذشته ای که شاید چندان هم واقعی نباشد و در بسیاری از صحنهها چیزی که میزانسن به ما میدهد نشان از یک صحنه ی رئالیستی ندارد. شاید تابحال دقت کردهباشیم وقتی میخواهیم یک قصه یا خاطره ی شیرین از گذشته را برای خود یا دیگران بازگو کنیم، آنقدر در واقعیت آن قصه دست میبریم، به آن شاخ و برگ میافزاییم یا از آن میکاهیم که در مرور مجدد دیگر نمیدانیم بعضی قسمتها واقعیتند یا تخیل خودمان؟ مثلا شاید صحبتهای هیو درباره ی عاشق بودن در آن سن، کمی اغراقآمیز و درعین حال واقعی به نظر بیاید و همچنین محوریتِ کمی غیرعادیِ خانهشان و پدرش برای تمام دره و اهالی اش. مثل خودمان در تعریف کردن خاطرات گذشته و بیش از حد بها دادن به اهمیتِ خود درروندِ وقایعِ گذشته. البته نوع این تخیل نیز مختص به هرفرد است و ما اینجا با مرورِ خیالینِ گذشته در ذهن هیو مواجهیم. هیو دربرابر واقعیت امروزِ دره که برای او خوشایند نیست به خیال پناه میبرد؛ خیالی دقیق از گذشته ی مطلوب و پاسداشت آیینها و لحظاتِ مربوط به آن. این دقیقا همان کاریست که سینما و هنر انجام میدهد؛ هنر در کنار و مماس با واقعیت، جهانی خیالین و رویایی خلق میکند تا بتواند واقعیت را بیشتر تحمل کند. شاید کلامِ مشترک بین تمام هنرمندان واقعی و همچنین هیو این باشد: «اگرچه موی میانت به چون منی نرسد/ خوشست خاطرم از فکر این خیالِ دقیق» بله، اگرچه هیو شاید واقعا دستش به گذشته نرسد اما با خلقِ خیالی دقیق از آن، خاطر خود را آرام میکند و خاطرِ ما را نیز. از این جهت بود که عرض کردم «دره ی من چه سرسبز بود» عینِ سینما و هنرست. شاید مرور چند صحنه با تمرکز برروی میزانسنها درباب این صحبت، خالی از لطف نباشد: یک، صحنه پرداخت دستمزدها در ابتدای فیلم: پدر و برادران هیو با لبخند در پشتِ شیشه ی ماتِ باجه دیده میشوند. مانند قاب عکسی که خاک گرفته باشد و این مات بودن، صحنه را از حالت رئالیستی خارج میکند و با حرکت افراد به انتها،چهرهشان کمکم محو میگردد و به این شکل میزانسن، خیالین میگردد. #حامد_حمیدی How Green Was My Valley | 1941 Join @honar7modiran