خوبست به پایانِ بینظیر و فوقالعاده ی فیلم اشاره کنیم: هیو | کافه هنر
خوبست به پایانِ بینظیر و فوقالعاده ی فیلم اشاره کنیم: هیو برای نجات پدر به طبقه ی پایینِ معدن میرود و بلند پدر را صدا میکند. پژواکِ صدا در معدن به شکلِ خیالین میپیچد. گویی این همان هیوی میانسال است که پدر و گذشته ی خود را با تمام وجود میخواند و صدایش در تونلِ زمان میپیجد و انگار این همان صدای ماست که همراه با او پدرش را صدا میکنیم. پدر پیدا میشود و با درآغوش کشیدنِ هیو دستهایش از دورِ او رها میگردد و حس میکنیم که احتمالا مردهاست. لحظاتی بعد بالابر که هیو، پدر و گروفید که در آن دیده میشوند بالا میآید و پدر را با چشمانی باز، خیره به گوشهای در آغوش هیو مییابیم. بههمراهِ دودی در بکگراند که خیالین بودن لحظه را تشدید میکند. کات به نمایی از چهره ی هیو و پدر که نریشن برروی آن میآید: «مردانی مثل پدر من نمیتونن بمیرن». میزانسن نیز به هیچ وجه حسی از مردنِ پدر ندارد. انگار پدر همچنان زندهاست و با چشمانی باز به سمتی خیره شدهاست. هیو مرگ پدر را نمیتواند بهراحتی باور کند چون او و «دره ی سرسبزش» همچنان به شکل «واقعی»شان در ذهن او زنده هستند و این عینیت همان نریشنهای ابتدایی اش و عینیتِ این «خیالِ دقیق» است. همین اتفاق برای ما نیز میافتد و گذشته، خانواده، پدر، مادر و خودِ فیلم تا ابد در ذهن و دلِ ما جاودانه میشوند. نماهای انتهایی و بریدهبریده نیز قرینه ی تیتراژ ابتدایی و ورق خوردنِ کاغذهاست؛ بعضی لحظات را قبلا در اثر دیدهایم اما بعضی، به کل خیالین و تازه بهنظر میآید. انگار در این لحظه راوی در خیالِ خود غرق میشود و این نماها اوج اختلاطِ واقعیت و خیال و مرزهای آن دوست. دیگر واقعا نمیفهمیم این قدمزدنِ هیو با پدر یا دیدن برادران و آنگهاراد در نمایی رویایی، واقعیست یا خیالین. فقط حس میکنیم چقدر این تصاویر، حس دارد و چقدر در قلبمان نفوذ میکند! «درهی من چه سرسبز بود» دایرهالمعارفی سینمایی و حسبرانگیز از گذشته، خانه، کار، خانواده و آینده است. باید به آن رجوع کنیم و بیشتر و بهتر با آن یاد بگیرم که چگونه باید با سینما و خیال زندگی کرد و کمی بهتر شد. این شاهکارِ عظیمِ فورد را ببینید و بیشتر روی آن تمرکز کنید؛ بررویِ تکتکِ لحظاتِ عجیب و خواستنیاش، و پس از آن دوباره و چندباره به تماشایش بنشینید. #حامد_حمیدی How Green Was My Valley 1941 Join @honar7modiran