Get Mystery Box with random crypto!

آن نه عشق است که بتوان برِ غَمخوارش بُرد یا توان طبل زنان بر | 👁 هوشمندى

آن نه عشق است که بتوان برِ غَمخوارش بُرد

یا توان طبل زنان بر سر بازارش برد

 

عشق می خواهم از آن سان که رهایی باشد

هم از آن عشق که منصور سرِ دارش برد

 

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت

نه که گویند خَسی بود که جو بارش برد

 

دلت ایثار کن آن سان که حقی با حق دار

نه که کالاش کنی٬ گویی طرّارش برد

 

شوکتی بود در این شیوۀ شیرین روزی

عشقِ بازاری ما رونق بازارش برد

 

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ

که به عمری نتوان دست در آثارش برد

 

مردِ میدانی اگر باشد از این جوهرِ ناب

کاری از پیش رود کارستان ک«آرش» برد

حسین منزوی