خسته و بیماروش به گردنم آویخت آن هوس انگیز دلبرِ گنه آموز دیده اش آشفته از خمار هوس بار گونه اش از آتش گناه، گل افروز چنگ فرو برد و گیسوان سیه را نرم ز پیشانی بر آمده پس ریخت ناز سرانگشت وی که گم شدهای داشت روی بنا گوش من خزید و هوس ریخت سینهاش افشرده روی سینهٔ من تنگ در تپش از مستی گناه دل آویز نرم و نوازشگر آرمیده به دوشم گرمی آن بازوان هوس خیز ... شعلهٔ سرد شکیب و سایه ی پرهیز رفته در آن چشم های می زده در خواب در نگهش آرزوی تشنهٔ لبریز در نفسش التهاب بوسهٔ بی تاب گرم در آغوش من خزید و هوسناک بر لبم افشرد آن لبان تب آلود من ز خیالی رمیده سرد و سبک مهر بوسهٔ من سردتر ز بوسهٔ بدرود لب ز لبم برگرفت و از سر افسوس غمزده در چشم من دوید نگاهش وز نگه خستهاش به چشم من آویخت سرزنش بی زبان چشم سیاهش دید که باز اندرین دو دیده ی نمناک عشق کسی شمع یادگار فروزد دید که باز این دل رمیدهٔ بی تاب در غم آن آرزوی گم شده سوزد از پس ِ اشکی که همچو هاله ی اندوه پرده در آن چشم های می زده آویخت باز تمنای کام و حسرت آغوش زان نگه تشنهٔ هوس زده می ریخت... #هوشنگ_ابتهاج @hoshang_ebtehhaj 12.7K views06:05