2022-09-03 11:48:04
دیدم و می آمد از مقابل من دوش
خنده تلخی نهاده بر لب پر نوش
غم زده چون ماهتاب آخر پاییز
دوخته برروی من نگاه غم انگیز
من به خیال گذشته بسته دل و هوش:
... ماه درخشنده بود و دریا آرام
ساحل مرداب در خموشی و ابهام
شب ز طرب می شکفت چون گل رویا
عکس رخ مه در آبگینه دریا:
چون رخ ساقی که واژگون شده در جام.
او به بر من نشسته عابد ومعبود:
دوخته بر چشم من دو چشم غم آلود
زورق ما می گذشت بر سر مرداب
چهره او زیر سایه روشن مهتاب
لذت اندوه بود و مستی غم بود.
سر به سر دوش من نهاده و دل شاد
زمزمه می کرد و زلفش از نفس باد
بر لب من می گذشت نرم و هوس خیز
چون می شیرین به بوسه های دل انگیز
هوش مرا می ربود و سمتی می داد.
مست طرب بود و چون شکوفه سیراب
بر رخ من خنده می زد آن گل شاداب
خنده او جلوه امید و صفا بود
راحت جان بود عشق بود وفا بود
لذت غم می نشست در دل بی تاب...
دیدم و می آمد از مقابل من دوش
خنده تلخی نهاده بر لب پر نوش
آه کز آن خنده آشکار شنفتم:
بنگر رفتم دگر ز دست تو، رفتم!...
ناله فرو ماند در پس لب خاموش
غم زده چون ماهتاب آخر پاییز
دوخته بر روی من نگاه غم انگیز
دیگر در خنده اش امید و صفا نیست
راحت جان نیست عشق نیست وفا نیست
دیگر این خنده نیست نغز و دلاویز!
... می نگرم در خیال و می شنوم باز
می رود و می دهد به گوش من آواز:
«بنگر رفتم دگر ز دست تو رفتم
...........................................ـ»
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
1.4K views08:48