Get Mystery Box with random crypto!

ندیدن ضحاک، کاوه و فریدون را (بخش 2 از 2) محمدقائم خانی | ما و اسطوره توسعه

ندیدن ضحاک، کاوه و فریدون را (بخش 2 از 2)
محمدقائم خانی

یکی از مفاهیم مهم شاهنامه، فره ایزدی است. برخلاف دیدگاه های مدرن که گمان می کنند فره ایزدی به معنی پذیرش قدرت قاهره سلطنت است، در شاهنامه همانند دیگر منابع سنت، این مفهوم کاملا در نسبت با درون انسان ها مطرح شده است. منظور فردوسی از فره ایزدی داشتن شاه، این نیست که ساز و کاری طراحی شود تا همه الهی بودن آن را بپذیرند (مانند آن چه در رمان 1984 اورول اتفاق می افتد)، بلکه به معنی واقعی دارا بودن تأییدی الهی است که موجب محبوبیت شاه در قلوب می شود و مردم، نشستن او را در جایگاه قدرت، عادلانه می دانند.

رضاشاه به هیچ وجه چنین جایگاهی نداشت و او را در مظان تطابق با پادشاهی چون ضحاک قرار می داد. یعنی نه تنها تأکید بر شاهنشاهی و پیشینه پهلوی حکومت به نفع او نبود، بلکه نمایان گر تضادی واضح بین اعمال او و آن چه که به آن ارجاع می شد، بود. به غیر از مفاهیم، شخصیت هایی هم در شاهنامه حضور دارند که امکان برداشت کاملا مستقیم حکومت از آن را دچار مشکل می‌کنند.

درست است که رویه کلی مطلوب فردوسی در شاهنامه، عدم سرکشی در مقابل سلطان و پذیرش نظام حکومتی است، هرچند که شاه لایق ترین شخصیت ها برای فرمانروایی نباشد، ولی نمونه هایی هم در آن وجود دارند که مسأله قیام را در ذهن مردم پررنگ می سازند. کاوه آهنگر که هیچ شأنیت و شخصیتی از منظر دستگاه حاکمه ضحاک ندارد، به هیچ عنوان سر تسلیم در برابر ضحاک فرود نمی آورد و طبق منشی که خود قبول دارد، نامشروع بودن حکومت وی را به رخ همگان (چه مردم و چه نزدیکان ضحاک) می کشاند. کاوه با قیام خویش هیبت پوشالی شاه را نابود می سازد و از عدالت و مبارزه با ظلم سخن می گوید. یقینا شباهت سخنان کاوه با برخی از شعارهای عدالت خواهانه و انطباق قیام او بر انقلاب های چپ، در فراگیر شدن رویکردهای چپ و شکل گیری جریان بزرگ مبارزه با ظلم در ایران بی‌تأثیر نبوده است.

نکته جالب این است که تأکید بر کاوه به عنوان نماد قیام، به معرفی فریدون به عنوان رهبر آن می انجامد. انگار در مسیری ظاهرا تصادفی و بدون برنامه ریزی، تأکید بیش از حد پهلوی بر فردوسی ناسیونالیست، و نیز انطباق چپ گرایی بر قیام کاوه؛ مردم را به جستجوی فریدونی می کشاند که توان قیام و اداره جامعه را تؤامان داشته و غیر از مبارزه و تحرک، نحوی از تأیید الهی را هم پشت سر خویش دارد. عدم توجه متجددان حاکم در دولت رضاخان به سنت به مثابه یک کل که همه اجزای آن با هم در ارتباط هستند، و نیز مواجهه سلیقه ای و موضعی با اثری چون شاهنامه (همچون دیگر موارد سنت)، باعث شده است که منبع توانایی و الهام به عامل سقوط و سستی حکومت تبدیل شود.

متأسفانه بعد از انقلاب هم همین برخورد با بخش های دیگر سنت صورت گرفته و باعث سست شدن پایه های حکومت در جامعه گشته است. اگر حکومت می‌خواهد که در موقع اجرا دچار مشکلات اساسی و بنیادی نشود، باید به سنت با کلیتی که به واقع محقق است احترام بگذارد و در نسبت با آن عمل کند.

https://t.me/humanities_development