حکایت زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه می کشی | بهشت در بهشت
حکایت
زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه می کشید، او را گفت: ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟ بیا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم، به پادشاهان نرسد. آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم. این بگفت و در دکان قصابی بر روی پاره ای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد.
مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید. زنبور گفت: مرا به کجا می بری؟ مور گفت: هر که به حرص به جایی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد.
و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل کند، از موعظه واعظان بی نیاز گردد...