#حکایتپندآموز روزی شاگردی از استاد خود خواست که به او درسی | بهشت در بهشت
#حکایتپندآموز
روزی شاگردی از استاد خود خواست که به او درسی به یاد ماندنی بدهد.
#استادگفت: یک کیسه نمک بیاور؛ سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمهپُری ریخت و از او خواست همهی آن آب را بخورد.
شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی
استاد پرسید: مزه اش چطور بود؟
#شاگردگفت: خیلی شور است،اصلاً نمی شود خورد
استاد از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار یک دریاچه.
استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد.
شاگرد به راحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید؛ #شاگردگفت: کاملاً معمولی بود
#استادگفت: رنجها و سختیهایی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود، همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را به راحتی تحمل کند. بنابراین؛ سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب