به دریا مىزنم! شاید به سوى ساحلى دیگر مگر آسان نماید مشکلم را | افسون
به دریا مىزنم! شاید به سوى ساحلى دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلى دیگر من از روزى که دل بستم به چشمان تو مىدیدم که چشمان تو مىافتند دنبال دلى دیگر به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز مىدانم به جز اندوه دلکندن ندارد حاصلى دیگر من از آغاز در خاکم نَمى از عشق مىبینم مرا مىساختند اى کاش، از آب و گِلى دیگر طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد من اما همچنان در فکر دور باطلى دیگر به دنبال کسى جامانده از پرواز مىگردم مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر