ای وای مادرم آهسته باز از بغل پلهها گذشت در فکر آش و سبزی بی | ایدئولوژی
ای وای مادرم آهسته باز از بغل پلهها گذشت در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود امّا گرفته دور و برشهالهای سیاه او مرده است و باز پرستار حال ماست در زندگی ما همه جا وول میخورد هر کُنج خانه صحنهای از داستان اوست بیچاره مادرم {{{ هر روز میگذشت از این زیر پلهها آهسته تا به هم نزند خواب ناز ما امروز هم گذشت در باز و بسته شد با پشت خم از این بغل کوچه میرود چادر نماز فلفلی انداخته به سر کفش چروک خورده و جوراب وصله دار او فکر بچههاست هر جا شده هویج هم امروز میخرد بیچاره پیرزن همه برف است کوچهها {{{ او مُرد و در کنار پدر زیر خاک رفت اقوامش آمدند پی سر سلامتی یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند لطف شما زیاد اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت: این حرفها برای تو مادر نمیشود. {{{ او پنج سال کرد پرستاری مریض در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ تنها مریضخانه، به امّید دیگران یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد. در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین دریاچه هم به حال من از دور میگریست تنها طواف دور ضریح و یکی نماز یک اشک هم به سورهی یاسین من چکید مادر به خاک رفت. {{{ این هم پسر، که بدرقهاش میکند به گور یک قطره اشک مُزد همهی زجرهای او اما خلاص میشود از سرنوشت من مادر بخواب، خوش منزل مبارکت. {{{ آینده بود و قصهی بی مادری من ناگاه ضجهای که به هم زد سکوت مرگ من میدویدم از وسط قبرها برون او بود و سر به ناله برآورده از مغاک خود را به ضعف از پی من باز میکشید دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع ترسان ز پشت شیشهی در آخرین نگاه باز آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش چشمان نیمه باز: از من جدا مشو. {{{ میآمدم و کلهی من گیج و منگ بود انگار جیوه در دل من آب میکنند پیچیده صحنههای زمین و زمان به هم خاموش و خوفناک همه میگریختند میگشت آسمان که بکوبد به مغز من دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه وز هر شکاف و رخنهی ماشین غریو باد یک نالهی ضعیف هم از پی دوان دوان میآمد و به مغز من آهسته میخلید: تنها شدی پسر. {{{ باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض پیراهن پلید مرا باز شسته بود انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود: بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟ تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر میخواستم به خنده درآیم به اشتباه اما خیال بود، ای وای مادرم