Get Mystery Box with random crypto!

برای پخش کوچه‌گردان عاشق به روستایشان رفتیم. در راه مدرسه به خ | جمعیت امام علی

برای پخش کوچه‌گردان عاشق به روستایشان رفتیم. در راه مدرسه به خانه بودند که پیاده شدیم تا سادگی و معصومیت‌شان را در لباس‌های زیبای بلوچی، در آن جاده خاکی، ثبت کنیم.

متوجه ما که شدند برگشتند و به ما خیره ماندند. انگار منتظرمان بودند.

منتظر یک ناجی، یک حامی، یا حتی یک گوش شنوا. منتظر آدم‌هایی که بیایند و آنها را در آن غربت پیدا کنند و از آنها بپرسند که چه کسی هستند و آرزو و دردشان چیست.

سمیه با چشمان سیاه درشت و زیبایش که مخصوص کودکان بلوچ است و با نگاهی که در آن می‌خواندی، "شاید آنها آخرین مسافرین این جاده خاکی باشند و صدایت را بشنوند. پس از همه دردها سریع و شمرده بگو." به سراغ‌مان آمد.

از او پرسیدیم می‌خواهد چه‌کاره شود. گفت پلیس. می‌خواست همه معتادها را دستگیر کند. این را با خشم و کینه پردردی می‌گفت.
دخترک زیبا ما را با نگاهی منتظر و پرسشگر بدرقه کرد. در نگاه آخرش خواندیم، "آیا آنچه گفتم را فهمیدید تا رسول دردهای ما به آدمیان خوش‌بخت آنسوی جاده باشید؟"

ای کاش آنان که حکم به انحلال جمعیت دادند بدانند، اگرچه پشت‌مان زیر بار سنگین این امانت‌ها خمیده، نمی‌توانیم آن را به زمین بگذاریم.

@Imamalisociety