Get Mystery Box with random crypto!

قهرمان سیستان قسمت سی و هفتم بعد رو به طاووس کرد و گفت: | 📜ایران نامه📜Iran_namah

قهرمان سیستان

قسمت سی و هفتم

بعد رو به طاووس کرد و گفت:
خانم این چه کاری بود کردی... حالا چه خاکی به سر کنیم؟ با نعش این مرد چه باید کرد؟
اگر مردم خبردار شوند غوغای خطرناکی و هولناکی به راه خواهد افتاد. با معمای وحشت زالی روبرو شده بودند. در این حین در کوچه صدا کرد. طاووس و خدمتکارش هر دو رنگ از چهره باختند مهمان عزیز و بزن بهادری که در انتظارش بودند دق الباب میکرد طاووس مرد و زنده شد. در کار خود حیران و سرگردان و
درمانده بود؟

مهمان عزیزی که طاووس در انتظار ورودش صبر و قرار از کف داده بود کسی جز سرهنگ یعقوب نبود. باید گفت که یعقوب بعد از آن شبی که شرحش گذشت و از دامی که طاووس برسر راهش گسترده بوده است دیگر قدم به خانه طاووس نگذاشت و چنانکه ديديم بلال عیار را برای گرفتن دشته روانه نمود و طاووس گفت که آن را فقط به شخص برای گرفتن دشته مراجعه کند و این دفعه به دامی بینند که طاووس با نهایت مهارت برسر راهش گسترده بود چند روزی گذشت. از یعقوب خبر نشد طاووس در هجر یعقوب در عذاب بود و در آرزوی دیدار روی او آرام و قرار نداشت. زجر میکشید و خورد و خواب برخود حرام کرده بود طاووس برای اینکه بعقوب را به زانو درآورد و به خانه خود بکشد این دفعه به حیله عجیبی متوسل گردید قرآن کوچکی به دست خدمتکارش داد و او را نزد یعقوب فرستاد خدمتکار در جایی به یعقوب رسید که گروهی از عیاران پای صحبت یعقوب نشسته و به دستورات و تعلیمات او گوش میدادند خدمتکار یعقوب را به خلوت طلبید شرحی از بیقراری خانمش در فراق بعقوب بیان نمود بعد قرآن را بیرون آورد و گفت: خانم من شما را به این قرآن قسم میدهد که امشب ساعتی در کنار او باشید تا غمی که از دوری و ندیدن شما دارد تسکین یابد.

خدمتکار که مضطرب و منقلب بود ادامه داد:
خانم به همین قرآن قسم خورده که اگر امشب به دیدنش نبائید همان دشته شما را در قلب خود فرو برده و خویشتن را از این همه زجر و عذاب راحت خواهد کرد. حال خود دانید و خدا و این قرآن مجید. اگر نباشید و خانم بلاتی به سر خود بیاورد خونش به گردن شما خواهد بود و شما هم با این خون ناحقی که ریخته بشود خیری از جوانی نخواهید دید. یعقوب ابداً در فکر ازدواج نبود، و بارها این نکته را به طاووس گوشزد کرده بود. ولی طاووس دست برنمی داشت و به هرکس می رسید یعقوب را نامزد خود معرفی می کرد. يعقوب از این پیغام تهدید آمیز طاووس سخت برآشفت و مدتی متحیر و متفکر ماند. اگر می رفت در انظار عیاران دروغگو در میآمد. زیرا تا آن روز به همه گفته بود که تا ملک سیستان را به تصرف در نیاورد با هیچکس ولو زیباترین و ثروتمندترین دختر باشد عروسی نخواهد کرد تا آن روز چند نفر از سر کرده های عیاران و سایر بزرگان خیرخواه سیستان دخترهائی را از خانواده های نجیب و سرشناس پیشنهاد کرده بودند...

ادامه دارد...

@Iran_Namah