Get Mystery Box with random crypto!

سایه ای که از سر ما رفت! #محمد_فیضی( معلم) برای ما هوشنگ | انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران

سایه ای که از سر ما رفت!

#محمد_فیضی( معلم)


برای ما هوشنگ ابتهاج فقط یک شاعر نبود، او یادگار یک نسل پیشانی بلند بود.آینه ای زلال بود که اگر دلمان برای نیما و شهریار تنگ می شد او را نگاه می کردیم و اگر تار لطفی و صدای شجریان را آرزو می کردیم، دل خوش بودیم که هنوز او هست و تسکین مان بود.
او شاعری بود که به گمانش کلمات به تنهایی نمی توانند آنچه را که در دل داریم، بیان کنند. شاید به همین دلیل دست به دامان شعر شد تا از استعاره های آن کمک بگیرد، او شعرش را هم نشین موسیقی کرد و حتی غزلسرایی شد که شعر نو می سرود و باز نمی دانیم بلاخره آنچه را در دل داشت، توانست بگوید یا نه!
او در گفت و گوهایش زبانی جز شعر نمی شناخت وقتی شهریار در بستر مریضی بود برایش نوشت:

با من بیکس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان

آن هنگام که تار لطفی را زندگی می کرد برایش اینگونه نوشت:

پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم

او شاعر دل نازکی بود که دلبسته تک درخت ارغوان حیاط خانه اش می شود و ساعت ها با او حرف می زند و آنگاه که رخت سفر می بندد و سال ها از سرزمین مادریش دور است باز هم با ارغوان درد دل می کند و تنها چیزی که از آن خانه در خاطرش مانده همان درخت است.

ارغوان می بینی
به تماشاگه ویرانی ما آمده اند،
مانده ایم تا ببینیم نبودن را
آخر قصه شنودن را

سایه زندگی را دوست داشت و می گفت مگر می شود زندگی را دوست نداشت وقتی در همین زندگی فرصت شنیدن ابوعطای شجریان برایم فراهم شده است " آن آواز باور نکردنی را" بهانه هایش برای دوست داشتن زندگی با دیگران متفاوت بود.

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

گویا سایه بعد از رفتن شجریان با تمام وجود تنها شدن را حس کرد و دیگر کسی از همراهانش را در کنار نداشت و باید می رفت.
صورت دوست داشتنی اش، شعرهای شیوایش و تاثیر شگرفش تا همیشه در روح و روان ما جریان خواهد داشت.

http://telegram.me/Iranianspa