Get Mystery Box with random crypto!

از معلم اقتصاد تا کارشناس اقتصادی مریم سیدکریمی فرق | ایران‌مهر

از معلم اقتصاد تا کارشناس اقتصادی

مریم سیدکریمی

فرق است میان اقتصاددان، کارشناس اقتصاد، و معلم اقتصاد.

اگر «علم اقتصاد» را دانش چگونگی استفاده از منابع محدود برای دستیابی به اهداف بدانیم، «اقتصاددان» نظریه و راهبردهای جدیدی را در چنین مسیری به ما ارائه می‌دهد. «کارشناس اقتصاد» هرچند خودش صاحب نظریه و راهبرد نیست، اما با شناختی که از «وضع موجود» یک جامعه دارد، و نیز با دانشی که از نظریات و راهبردهای اقتصادی پیدا کرده، به شما خواهد گفت که باتوجه به «شرایط واقعی و موجود» (نقطه الف) کدام راهبرد می‌تواند ما را به نقطه «ب» که همان «وضعیت مطلوب» است، نزدیک‌تر کند. «معلم اقتصاد» نه خود نظریه‌ای دارد و نه لزوما شناخت دقیقی از شرایط عینی کشور، بلکه صرفا نظریه‌های دیگران و نیز تاریخ تصمیمات و تحولات اقتصادی سایر ملل را به شما تعلیم می‌دهد.

درواقع هرجامعه‌ای به هر سه تخصص نیازمند است، اما اگر کشوری (مثلا ایران) به معلم اقتصاد مأموریت تدوین راهبرد اقتصادی را بدهد، و سپس به راهبردهای پیشنهادی او در حد یک «اقتصاددان» بها دهد، پیش‌بینی می‌شود که به چند دهه رکود تورمی، نابودی تولید و رشد سرطانی مشاغل غیررسمی گرفتار شود.

برای نمونه یک معلم اقتصاد به خوبی توضیح می‌دهد که نظام اقتصادی کشورهای غربی مبتنی‌بر بازار آزاد، با چه مکانیسمی عمل کرده و «دست‌های نامرئی» چگونه بازار را تنظیم می‌کنند؛ چگونه رهاسازی قیمت‌ها، کوچک‌شدن دولت، آزادی واردات و صادرات، کاهش تعرفه‌ها، حذف یارانه‌ها، بزرگ‌بودن بخش خصوصی و ... به آنها در رشد اقتصادی کمک کرده است. ایشان همچنین با بیانی شیوا تجربیات موفقیت‌آمیز کشورهای جنوب شرق آسیا را توضیح می‌دهند؛ مثلا اینکه کره جنوبی پس از انتخاب راهبرد بازار آزاد، با چه سرعت تحسین‌برانگیزی اقتصاد خود را متحول کرد.

همه اینها البته اطلاعات مفیدی است؛ اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که از معلم اقتصاد بخواهیم نقش یک کارشناس اقتصادی را ایفا کرده، و برای ما برنامه توسعه بنویسد یا راهبرد اقتصادی پیشنهاد کند. «بازار آزاد» درواقع فقط «رهاسازی قیمت‌ها» یا «حذف یارانه‌ها» نیست؛ در دنیای امروز اینها تنها تکه‌هایی از پازلی بزرگ‌تر هستند؛ پازلی که «روابط عادی با سایر کشورها» و نیز «حمایت افکار عمومی» بخش‌های مهمی از آن به‌شمار می‌روند که اگر نباشند، بیشتر به شرایط «لیبی» در دوره معمر قذافی شبیه خواهد شد تا تجربه کره جنوبی! درواقع در فقدان چنین شرایطی، حتی کشوری مانند انگلیس هم در جنگ جهانی دوم از راهبردهای دولت-محور و مبتنی‌بر نظارت و کنترل برای اداره اقتصاد خود استفاده می‌کند.

اما معلم اقتصاد برخلاف کارشناس اقتصادی، نه به اهداف شما توجهی دارد، نه به وضع موجود کشور؛ چند راه‌حل ساده دارد که آنها را هم به هاشمی که به‌دنبال رشد اقتصادی بود، هم به خاتمی که توسعه سیاسی می‌خواست و هم به احمدی‌نژاد که با شعار عدالت‌خواهی رأی آورده بود، پیشنهاد می‌کرد: آزادسازی قیمت‌ها، افزایش نرخ ارز، برداشتن تعرفه‌ها، حذف یارانه‌ها، آزادسازی صادرات و واردات، خصوصی‌سازی و ....

درواقع نه فقط اهداف، ظاهرا حتی شرایط سیاسی کشور هم چندان تأثیری در نسخه پیشنهادی ایشان نداشت؛ چه زمانی که تنها یک دهه از انقلاب با شعارهای ضدسرمایه‌داری و تسخیر سفارت آمریکا گذشته بود، چه وقتی که «بوش پسر» ما را در کنار «کره شمالی» در محور شرارت قرار داده بود، چه زمانی که پرونده ایران راهی فصل هفتم سازمان ملل می‌شد و خطر یک جنگ ویرانگر بیخ گوش ما بود، الگوی پیشنهادی تغییری نمی‌کرد: از کره جنوبی یاد بگیرید!! همان کره‌ای که هواخواه آمریکا بود و بابتش تجزیه کره شمالی را (که البته هواخواه شوروی بود) به جان خرید. لازم به ذکر نیست که چگونه منافع آمریکا به حمایت از کره جنوبی و کمک به رشد اقتصادی این کشور گره خورده بود تا الگوی کمونیستی در این منطقه رواج پیدا نکند.

کاهش تنش در سیاست خارجی ایران البته آرزوی من هم هست، اما راهبرد اقتصادی براساس واقعیت‌ها تنظیم می‌شود، نه در هوا، نه براساس تخیل‌ها و آرزوها! آنچه درمورد ایران واقعی است، حجم خصومت روزافزون میان آمریکا و ایران پس از انقلاب است که اگر همین امروز هم اراده‌ای دوطرفه بر کاهش آن باشد، سالها زمان لازم است تا این دیوار بی‌اعتمادی کوتاه‌تر شود؛ و در چنین شرایطی راهبردی که برای اداره اقتصاد کشور پیشنهاد می‌شود، الگوی کره جنوبی است! جای خنده دارد یا گریه؟! باز هم جای تعجب دارد که چرا هرچه از نقطه «الف» حرکت کرده‌ایم، از نقطه «ب» دوتر شده‌ایم؟!

اینجا را کلیک کنید
@iranmehrmagz