Get Mystery Box with random crypto!

نامه بیست و نهم آدمی گاهی میخواهد خودش را از ابهامِ یک عددِ | خشتِ خام | حسین دهباشی

نامه بیست و نهم


آدمی گاهی میخواهد خودش را از ابهامِ یک عددِ میانه حلق آویز کند؛ دار زند؛ و اگر بخواهد مفهومی تر شود مرگ اش؛ به صلیب بکشد؛ به مثلِ عیسی، پسرِ مریم.

همیشه در انتهای همه ناامیدی ها، آدمی که گاهی نفس کم می آورد برای سپری کردنِ حتی یک روزِ روزمره ی نَحس؛ چشمانش را می سپارد به دستانِ عاجزِ تقدیری بهم ریخته؛ پیچیده در پیچ - راه هایِ به کوره راه رسیده؛ که می خواهد به پروازِ پرنده ای حتی در مسیری نامعلوم معلق، دل بسپارد؛ تا شاید اندکی برای لحظه ای هر چند کوتاه سرگرمِ فریبی شود که این همه تاریکی خوابی بیش نبوده است.

خزیدن در آن کنجِ تبعیدی که پناهگاهِ ناچاری های ذهنی آشفته است؛ و در آغوش گرفتنِ تمام استخوانی جسمی اینهمه بارِ سرنوشت را بر دوش کشیده؛ و دل سپردن به دلداده گیِ یک رسواییِ کم آوردنِ زندگی کردنی معیوب؛ و چشمانی که پر از اندوهِ اشک می شود؛ پر از بغض هایِ پُرگو و آمالهایی خاکستر شده در تمامِ شدنِ آتشِ فروزانِ دیروزی رویاگون.

چنگ می اندازد آدمی به یک لحظه ایستادگیِ مفلوکِ حریصِ آن عددِ نحس؛ ستونی را جستجو می کند تا تکیه گاهی شود؛ تا شرمنده ی قامتی نشود که هر بار خطا خورده استواری اش، اما لجوج خود را نگاه داشته و خیره نگریسته است به روحِ پر تلاطم از حسرتِ همیشه نداشتن؛ همیشه نبودن و همیشه نیست شدن ها. و این همه همیشگی در هجومِ افسونِ یک عدد نحس در آغازِ روزی عادی، آدمی را دچار سراسیمگی ای اندوهبار می کند.

و حالا اینجا؛ ناکجا آبادی متروک تر از رویایی ویران؛ در آغوش می گیرد آدمی خود را؛ در کنجِ تاریکِ تبعید؛ در انتهای تمامِ افتادن هایش و حضورهای حسرت آلود هیچ؛ و آواهایی نفرین شده و سرگردان در های و هوی هق هق هایی که چون آسمانی گسترده پهن می شود در امتدادِ یک سیاه.

باید گریست و سوگوار بود؛ سوگوارِ گامی که برداشته نخواهد شد در مسیری بی دغدغه؛ در راهی به سوی جاده ای که لاله های وحشی لبخند می زدند به عبورِ مسافر.

سوگوارِ دیروزها و همه روزهای رفته ای که در دلِ تاریخِ خاک دفن شدند بی پروا.

نامه هایی به زینت نور - در میانِ راه - ۱۵ آگوستِ ۲۰۲۲