دربارهی بازشناخت رسالت دیگری، آن دیگران 'خون او، نه خون من' | جامعهشناسی
دربارهی بازشناخت رسالت دیگری، آن دیگران "خون او، نه خون من" #نیلوفر_مهابادی
اصل بر تناقض است. اصل، در معنای ابتدا، انتها _و حدفاصل این دو_ از آنچه که هست، وجه مییابد و فهمِ تناقض بر دوگانگی، ناسازی، برگشت و تغییرِ هست در لحظهای که دیگر نیست، بنا میشود. مجموع این دو عدم مطلقگرایی را گواه میدهد و چه کسی میتواند در رد مقید بودن سخن بگوید؟ به نظر میرسد حتی کلماتی مجرد نظیر آزادی، شرافت، قداست و ... میتواند در چیستیِ وهله، ایفائی دیگرگون پیدا کند و گاه بر فراز بلندی، در تلألو، بینیاز نمایان گردد و جای دیگر پوچ و بیآبرو بر زمین جاری شود؛ همچون خون. "خونِ دیگران" رمانی نوشتهی سیمون دوبووار در سال ۱۹۴۵ است. جنگ حکم میکند، جهانبینی نویسنده حول مکتب "هستیگرایی" میگردد و این خود پانوشتی را بر معنای بودن و وجود داشتن در گردانش شرایط پیشآمده یا خویشخواسته رقم میزند. دیدگاه، نگاهی دوگانه و بینابین به جریان یا اتفاق واقع شده است و پرسش بنیادین در سهم خویش، دیگری یا آن دیگران زاییده میشود. ژان بلومار، پرسوناژِ یکِ رمان، بورژوایی درونیست. در استدلالی برابریخواهانه و در ذیل این پرسش به "امر خطیر" میرسد و تصمیم میگیرد عضوی از تودهها باشد. دبووار او را در هیئت مجسمهی "وجدان بشر" میتراشد. تردید ژان از مسئول بودن در برابر خویشتن خویش و بعدتر آن دیگران پیشتر میرود و تا اندیشهی خواننده رسوخ میکند و دست آخر پاسخ، یک سؤال است. ماهیت مسئولیت خویشتن یا آن دیگران در پیش آوردن یک پیشامد یا رویایی با آن پیشامده چیست و چطور پرداخت میشود؟ این تفکر آنچنان تیز و برنده است که میشکافد، زهرناک میکند و انسان ناآرام را در برابر خویش نشانده و نهیب میزند آیا آدمی نسبت به وجود داشتن خود نیز مسئول است؟ دوبووار در خلال معنا دادن به زندگی، ضمن طرح رسالت خودی یا دیگری، از پرداختن به قالبهای زنان دور نمیماند. اصلیترین آنها هلن، همراه ژان در فراز و فرودهاست. این همراهی دور و نزدیک میشود. برای هلن روی مشترک چنین تضادی، احساسات و عواطف است. هر چند ژان نسبت به اِبراز، خوددار، گیج میخورد. او زنیست که فهمش ساده است. در ابتدای امر تحتتأثیر نیست، صریح است و "من" را بر دیگری ارجح میداند. بعدتر درمییابد که تأیید یا رد نوعِ بودن ژان تأثیر چندانی بر او ندارد. زیرا ژان در آگاهیاش راسخ است. با این وجود به واسطهی حضور ناگزیر در میدان زندگی که ضررورت زنده بودن است و در کشاکش جنگ، طی همذاتپنداری با دیگران راه مبارزه را مسئولیت خود میبیند. با این همه پیدا نیست هلن سرانجام دنبالهرو است یا به باور مبارزاتی رسیده است؟ چرا که شانه خالی کردن ژان نسبت به پرهیز از جریان مبارزات، هلن را برنده نمیکند و او در تردید ژان نسبت به مسئولیتش تحت عنوان عاملی محرک ضمن القای تفکر مبارزاتی یا تصمیم آنی و خودخواستهی فردیاش به مرگ میرسد. در تعریف سلسله مراتب جریانات، گاه برای نیل به منتهای یک اصل، خرده روایات حذف میشوند. نگاه ژان در فراز یک تفکر ادامهدار به همین جا میرسد و پیدا نیست این انتخاب در سایهی اختیار است یا جبر پیشامدهی دیگران او را به ناچار در مقام تصمیم برای تودهها میکشاند؟ تا آنجا که در مکان و زمان جنگ و اشغال میهن با دوگانهی پرهیز از کشتن دیگران برای اصل و اخلاق یا اقدام به ریختن خون دیگران برای نجات جان آن دیگران متوقف میشود و ناچار به گزینش میان یکی از این دو است. دوبووار با حلقههایی تو در تو از پرسش، هزارتویی حول خواننده میسازد و از این تنگه عبورش میدهد. سؤال از پس سؤال زاییده میشود و به نظر میرسد پاسخ یک پرسش، خود سؤالی جدید است. روایتی که با مرگ دیگری آغاز میشود، با مسئولیت نسبت به آن دیگران ادامه پیدا میکند و در مرگی مردود برای نجاتِ آرمان برمیانگیزاند و مگر نه این است که اینها همه در ورقی کاغذی با عنوان خودگوهرگری پیچیده شده است؟