ستّاره فرمانفرمائیان، پایهگذار مددکاری اجتماعی در ایران در | جامعهشناسی
ستّاره فرمانفرمائیان، پایهگذار مددکاری اجتماعی در ایران
در سال ۱۳۱۲ وقتی ستّاره دوازدهساله بود و باید به دبیرستان میرفت، «رضاشاه مدرسهی تربیت را تعطیل کرد». اما ستّاره علاقهی ویژهای به این مدرسه داشت چون بهگفتهی خودش: «محیط آن آزاد بود که نقطهی مقابل مقررات سخت و خشک مادرم قرار داشت. اصولاً اسلام در ارتباط با زنان مقررات سختگیرانهای دارد و مادر من هم چون زن مؤمن و متدینی بود، رعایت آن مقررات را در زندگی ما منظور میکرد. مادرم میگفت که دختران و زنان بایستی اندام خود را کاملاً بپوشانند و لباسهایی که برای ما میدوخت، همیشه ضخیم و گشاد و بلند و آستیندار بود و این امر بهویژه در تابستانها مرا از گرما کلافه میکرد... اما در مدرسهی تربیت نهتنها دختران اجازهی رقصیدن و آوازخواندن داشتند، بل میتوانستند با صدای بلند به نیایش و دعا بپردازند.»
بعد از چهارده سال دوری از وطن در سال ۱۳۳۷ به ایران برگشت: «در شهریورماه همان سال با پشتیبانی دولت توانستم مدرسهای خصوصی تأسیس و جوانان ایرانی را برای مددکاری اجتماعی تربیت کنم. دورهی مدرسه دوساله بود.» این مرکز آموزشی «مدرسهی عالی مددکاری اجتماعی تهران» نام گرفت و چون معادلی برای کلمه Social worker وجود نداشت، ستّاره میگوید کلمهی «مددکار» را برابر این واژه انتخاب کردم. بعد هم در خیابان تختجمشید خانهای قدیمی اجاره کرد و با کمک خانواده و دوستانش آنجا را تجهیز کرد. یک دورهی آموزشی ششهفتهای برای آشنایی با این رشته تدوین کرد و استادانی را از دانشگاه تهران و تربیتمعلم برای همکاری دعوت کرد. برای تأمین کتاب نیز به دانشگاههای مددکاری در کشورهای خاورمیانه، هند، بریتانیا و آمریکا نامه نوشت و از آنها خواست که به کتابخانهی مدرسه کمک کنند.
ستّاره فرمانفرمائیان همچنان که به تکتک اتهامات در چادری وسط حیاط مدرسهی علوی پاسخ میداد، مدام بر نگرانیهایش افزوده میشد تا آنکه بازجو اشرفی نامهای از آیتالله سید محمود طالقانی خواند. طالقانی در نامهاش نوشته بود: «مرا [ستاّره را] میشناسد و شاهد کمکهایم به تعداد کثیری از مردم محروم و نیازمند جامعه بوده است و شهادت میداد از هر گناهی مبرا هستم و در کارهای اجتماعیام، هیچگونه خطایی مرتکب نشدهام.» همان جا یکی از بازجویان به خانم فرمانفرمائیان چنین توصیه کرد: «به نفع شماست خانم که از ایران بروید. دفعهی دیگر خدایی نکرده شاید آیتالله طالقانی نباشند که شما را نجات دهند.» / آسو