شیر سلطان جنگل میخواست ازدواج کنه همه حیوونا رو دعوت کرد. | داستان کوتاه - طنز و شیرین
شیر سلطان جنگل میخواست ازدواج کنه همه حیوونا رو دعوت کرد.
@IranStory
تو مراسم یه موش هم حضور داشت و هی از میون جمع فریاد میزد: تبریک میگم داداش . مبارکه داداش. ایشاله خوشبخت بشی داداش. یهو یه ببر عصبانی شد موشه رو گرفت و سرش داد زد: تو یه موش فسقلی چطور به خودت اجازه میدی شیر رو داداش خودت خطاب کنی؟
موش گفت: عصبانی نشو داداش، آخه منم قبل از اینکه ازدواج کنم یه شیر بودم !!!!