Get Mystery Box with random crypto!

IRFIA.ir

لوگوی کانال تلگرام irfia_channel — IRFIA.ir I
لوگوی کانال تلگرام irfia_channel — IRFIA.ir
آدرس کانال: @irfia_channel
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.44K
توضیحات از کانال

انجمن صنايع خوراك دام، طيور و آبزيان ايران
گزارشهاي تحليلي و اقتصادي مفيد
گزارش فعاليتهاي انجمن
ارسال اخبار مرتبط با صنعت و اقتصاد

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 10

2022-06-11 20:29:15
308 views17:29
باز کردن / نظر دهید
2022-06-11 16:30:29 یکی از شگفتی‌های دولت در تاریخچه شرکت هواپیمایی ال‌ایتالیا فشرده شده. این شرکت در طول ۷۵ سال فعالیتش، که پارسال به پایان رسید و منحل شد، فقط یک سال سوددهی گزارش کرد! که اون هم مربوط به دو دهه پیش بود.
توصیه می‌کنم صفحه ویکیپدیاش رو مطالعه کنید. یک‌جور موزه برای عبرته‌.

https://en.m.wikipedia.org/wiki/Alitalia
340 views13:30
باز کردن / نظر دهید
2022-06-11 05:33:16
845 views02:33
باز کردن / نظر دهید
2022-06-11 05:33:14
407 views02:33
باز کردن / نظر دهید
2022-06-11 05:33:06 سلام صبح شنبه همکاران بخیر و بهروزی

زمان بچگی یه همکلاسی داشتم که مشخص بود خانواده فقیری داره. یک‌بار ازم خواست برای کمک به انجام تکالیفش برم خونه‌شون. چون به خاطر سرماخوردگی چندروز نیومده بود مدرسه و از درس عقب افتاده بود. من هم قبول کردم. اون موقع زمستان بود و شیفت ما بعدازظهری بود. که یعنی وقتی تعطیل می‌شدیم هوا تاریک بود. و چون تاریک بود مادرم اجازه نداد تنهایی برم. با اینکه فاصله کمی با ما داشتند. ما سر خیابون بودیم، و اون‌ها تهش. و این خیابونی بود که قاعدتا باید کوچه می‌بود. من نمی‌دونستم خونه‌شون چه شکلیه، ولی برای هر سطحی از فلاکت آماده بودم. وقتی رسیدیم اولین چیزی که باش برخورد کردیم توالت بود. ازین خونه‌هایی بود که توالت‌شون بیرون از خونه‌ست، در حالی که حتی حیاط هم نداشت. یک راهرو مستقیم وصل میشد به اتاق پذیرایی، و ابتدای اون راهرو توالت بود. توالتی که هیچ زیرساختی جز یک آفتابه نداشت. که مشخص بود از پس وضعیت چاه برنمیاد. مادرم تا بو رو شنید چادرش رو کشید بالاتر و آورد جلوی صورتش تا کار ماسک تنفسی رو انجام بده. وقتی در رو باز کردند و خلاصه‌ای از شرایط داخل دیده شد، مادرم گفت خودت برو تو، من دم در منتظر میمونم. رفتم نشستم و چیزهای که لازم بود بنویسه رو براش ردیف کردم. هر از چندی نگاهم رو قاچاقی از روی دفتر و کتاب برمیداشتم و یک گوشه دیگه از خونه رو اسکن می‌کردم، و سریع برمی‌گشتم روی کاغذها. ازین اسکن‌ها اینطور بر می‌اومد که این‌ها استفاده چندانی از آشپزخانه ندارند، برای همین به مرور به یک آبدارخانه تبدیل شده و چراغ علاء‌الدین بیشتر کارهاشون رو راه میندازه. چون حتی برای ناهار هم سیب‌زمینی آب‌پز می‌کنند و می‌خورند.
مادرم هیچ‌وقت در زندگی مرفه نبود، و انقدر سختی و دردسر تحمل کرده بود که به نظرش جوانی و سلامتیش به باد رفته. سختی‌های در حد کوزت. اما از انتهای خیابون خودمون هم خبر نداشت. در حدی که براش شوکه‌کننده بود. و اگه همکلاسی بودن من و اون پسر نبود، شاید هیچوقت هم خبردار نمی‌شد. مخصوصا که چند سال بعد ازونجا رفتند و اون خونه تخریب شد، طوری که انگار قبلش هیچ انسانی اونجا نبوده.
امروز کار مملکت به جایی رسیده که خیلی‌ها دارند به اینکه ناهار هم فقط یک سیب‌زمینی بخورند، فکر می‌کنند، و عده زیادی بودجه همونش هم ندارند، چون هر کیلوسیب‌زمینی بیست هزارتومنه، که باز هم این عدد باقی نمیمونه و ممکنه این پست به خاطر این عدد، خیلی زود قدیمی به نظر برسه. اون آشنایی ناخواسته با فلاکت، که تقریبا تصادفی رخ داد، به یک آشنایی با تجربه شخصی تبدیل شده، ولی با یک تأخیر سی ساله. اون خانواده‌ای که مردم نمی‌دیدن‌شون، و ما تصادفی دیدیم‌شون، سی سال پیش داشت مثل وضعیت بحرانی امروز خیلی‌ها زندگی میکرد. سی سال بی‌اعتنایی به واقعیت، به شکل یک هیولا دراومد، و این هیولا یقه همه رو گرفت، و مردم رو به همونجایی برد که اون‌ها اون موقع بودند.
ریشه این بی‌اعتنایی اونجا بود که همه فکر می‌کردند اوضاع عادیه، و اون‌ها فقرایی هستند که در اوضاع عادی هم ممکنه پیدا بشه. میدونم که با دقت کافی نخوندید. پس لطفا دوباره بخونید: ما فکر می‌کردیم اون‌ها فقرای شرایط عادی هستند.
ترکیه در شرایط عادی بود. فقیر هم داشت. فقرای ترکیه، فقرای شرایط عادی بودند. و مصر. و قبرس. و ایتالیا. و هند. و ژاپن. شرایط عادی، یعنی یه سری چیزها هست، از شانس گرفته تا خصوصیت‌های جغرافیایی که به نفع اقتصاد تموم میشه؛ و یه چیزهایی نیست، مثل شهرداری کارآمد، مثل مدرسه کافی، مثل آب به خاطر خشکسالی. دوره‌های خوب هست، و دوره‌های بد. روزهای شیرین هست، و روزهای تلخ. سناتورهای بد میرن و سناتورهای خوب میان، و برعکس. اتفاقات خوب میفته، و اتفاقات بد. و اتفاقات بد جبران میشه. و گاهی نمیشه. این شرایط عادیه، و در اون فقر هم وجود داره.
ولی ما تو شرایط عادی نبودیم. دست کشور ما رو بسته بودن، و داشتن جلوی چشمش همه‌چیزش رو میبردن. اون خانواده، فقیر شرایط سرقت بودند. مثل وقتی که دزد کنار جاده‌ای یه اتوبوس رو نگه میداره، میاد بالا و از صندلی جلو شروع می‌کنه به لخت کردن مسافرها. بیشتر مردم ته اتوبوس نشسته و مشغول تخمه آفتابگردان بودند. گاهی بیرون رو هم نگاه می‌کردند و ازین غر می‌زدند که چرا حرکت نمی‌کنیم. مسافری که نمیدونه موضوع چیه، فکر می‌کنه مشکل اصلی توقفه. برای همین تا همین اوائل دهه هشتاد، هنوز امیدوار بود که با کمک رنو، یکی از خودروسازهای مطرح جهان میشیم، و خوب نیست که در این صنعت «توقف» داشتیم. و این فقط یک مثاله، از مجموعه نگاهش به محیط، که نشون میداد نمی‌دونه موضوع چیه.


حالا نوبت ته اتوبوسی‌ها شده.
341 views02:33
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 11:09:57
629 views08:09
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 05:35:33
283 views02:35
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 05:31:59
509 views02:31
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 05:31:39 سلام صبح آدینه همه دوستان بخیر و سلامتی

از طبقه مرفه تهران بود، اما علاقه داشت به بچه‌های فقیر درس بده. گهگاه با من درباره کلاسش حرف می‌زد، و ازینکه نمیشه اینجا متدهای علمی آموزش رو پیاده کرد غر می‌زد. و من می‌گفتم متد علمی چیه این بدبخت‌ها پول لازم دارند! و همین باعث میشد به این نتیجه برسه که اصلا با همدیگه تطبیق‌پذیری نداریم. نمی‌دونم چرا امید داشتم روزی تغییر پیدا کنه. نمی‌تونستم تو روی خودش بگم ولی نظرم این بود که به خاطر دهک بالاتری که در اون قرار داشت، فکر می‌کرد میدونه چه چیزی برای کودکان کار بهتر است، و فکر می‌کرد من، که چون از دهک پایین‌تری هستم همه‌چیز رو به پول وصل می‌کنم، نمیدونم که براشون چه چیزی بهتر است. اما سال‌ها گذشت و رفت ینگه و ازین حالت در نیومد. یعنی اگر در حالتی که بود ثابت میموند، بد نبود. یک مقاله ازش دیدم که نشون میداد ثابت نمونده و بدتر شده! درباره عدالت در رواندا بود. عدالت، در فاکینگ رواندا. حتی مهملاتی که تو اون دانشگاه‌ها تولید می‌کنند رو نمی‌تونم خلاصه کنم و اینجا بنویسم. که اساسا سالاد کلمات آکادمیک رو چطور میشه خلاصه کرد؟ ولی چیزی در این حوالی بود که مثلا چه کار کنیم زن روآندایی که مورد تجاوز خشن قرار گرفته، خاطراتش رو کنار بذاره و گوشه‌گیری نکنه و به محیط اجتماعی برگرده! یه سری موسسه مکنده پول هم هست که غربی‌ها میان برای اینجور بیچاره‌ها کمپ‌های آموزشی برپا می‌کنند. ازین‌ها که جمع میشن می‌رقصند و نقاشی می‌کشند. که مثلا یادشون بره نسل‌کشی چی بود! همون روده‌درازی‌ها که درباره کودکان کار تهران به من تحویل می‌داد، تو این مقاله هم بود، اما آکادمیک، و ریسرچ‌طور و شیک و پیک! در حالی که جواب من به معضل زن رواندایی گوشه‌گیر هم همون بود: پول لازم داره! که مستقل باشه، که دیگه به خاطر فقر از هیچ مردی نترسه، که بتونه ازون گه‌دونی فرار کنه.

من اصلا متد علمی رو رد نمی‌کردم و نمی‌کنم. بلکه ادعا می‌کنم علمی‌ترین متد اینه که یه کاری کنیم به پول برسند. و اگه نمی‌تونیم چنین کاری براشون بکنیم، بهتره بزنیم به چاک! کل این قضیه که من شهری که یه گوزن بیاد جلو ماشینم با اینکه اونی که تو ماشینه منم و اونی که بیرونه اون گوزنه‌ست، قالب تهی می‌کنم، برم به یه بدبخت در یک برهوتی بگم «آخ عزیز بذار کمکت کنم» غیر ازینکه مضحکه، نشانه‌ای است ازینکه نگاه بالا به پایین به اون‌ها دارم. البته در مسائل عقیدتی و نظری، به خیلی‌ها نگاه بالا به پایین دارم و هیچ شرمی ازین بابت حس نمی‌کنم. اما در مورد جریان کلی زندگی، اصلا نمیتونم و نباید چنین نگاهی داشته باشم. آدم‌ها پروژه عمرانی نیستند، که یه جای کار به بن‌بست بخوره، که بعد چهارتا مهندس رو بفرستن سر سایت تا درستش کنند. تو که خودت تو خیابون وقتی متلک میشنوی، وقتی رسیدی خونه باید سه لیوان آب بخوری تا خشمت فرو بنشینه، نباید حتی فکر کنی که میتونی بری به زن روآندایی که یه شب کسانی که سابقه سر بریدن نوزاد رو هم داشتن، پشت بوته‌ها به خونریزی انداختنش، چیزی یاد بدی، یا از حالتی خارج و به حالت دیگه‌ای واردش کنی. شهر جنگلیه که توش خوب پول درمیاد. و این تنها چیزیه که تو میدونی و ممکنه به درد اون زن بخوره. اما حتی اگه ندونی که چطور میشه روش‌های پول درآوردن شهر رو به شرایط جایی پرت، ترجمه کرد؛ باز هم بهتره برگردی خونه.
221 views02:31
باز کردن / نظر دهید