Get Mystery Box with random crypto!

اسلام و احساس

لوگوی کانال تلگرام islam_and_feeling — اسلام و احساس ا
لوگوی کانال تلگرام islam_and_feeling — اسلام و احساس
آدرس کانال: @islam_and_feeling
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 244
توضیحات از کانال

بساطی پهن کرده ایم همه دعوتید❤️
تفسیر قرآنکریم، نوشته های از جنس دل و احساس، آموزه های دینی، اشعار ناب و دکلمه های زیبا
📜کوتاه مینویسیم عمیق بخوانید‼️
👇
آدرس تلگرام
https://t.me/islam_and_feeling

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-07-01 08:02:48 شهوت پنهان

یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم، تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم.
خیلی بر گرسنگی صبر کردم،
پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.
درراه یکی از دوستانم به اسم ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم
پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت :
برو و به خانواده ات بده.
به طرف خانه به راه افتادم ...
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت :
این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند.

آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .
بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .
اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر می گشتم .
روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم .
که ناگهان ابو نصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !

در خانه ات خیر و ثروت است...
گفتم: سبحان الله... از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد، و همراهش ثروت فراونی است.
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است، پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد .
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده...

خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم.
درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم،
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد.
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .

شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند ، و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند ...
گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند،
کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد...

سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هرحسنه "شهوت پنهانی" وجود داشت،
از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم...
چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم: آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده ...
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .

سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت :
نجات یافت .

خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد،
پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کارخیری را خالصانه وصرفا برای الله تعالی انجام دهیم .

مرجع:(کتاب "وحی القلم")
موءلف:[ مصطفی صادق الرافعی]

کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
10 views05:02
باز کردن / نظر دهید
2021-07-01 06:47:24 تدبر در کلام رحمن

﴿وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾

(و او را از اندوه رهانیدیم، و مومنان را [نیز] چنین نجات می‌دهیم)

گمان نکن که رهایی از تنگناهای کشنده و سختی‌های بزرگ مانند شکم ماهی تنها مخصوص به یونس علیه السلام است، بلکه همانند آن ﴿مومنان را نیز نجات می‌دهیم﴾.

کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
13 views03:47
باز کردن / نظر دهید
2021-07-01 06:46:14
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که
این چین است و آن چون

یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون


کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
14 views03:46
باز کردن / نظر دهید
2021-07-01 06:37:10
#ترتیل با #ترجمه گویای فارسی

تفسیر احسن الکلام
مترجم: دکتر حسین تاجی گلداری

نمایش آیه و ترجمه همراه با تصاویر طبیعت
قاری: مشاری العفاسی

جزء _9

کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
15 views03:37
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 19:17:16 پروردگارا صبـورم ڪن ...
هربار که به داستان سیدنا موسی و خضر میرسم ته دلـم خالـــے میشود ...
موسی بارها وبارها به خضر (علیهم السلام) گفت
چرا چنین و چنان کردی !
و 
خضر هربار او را به صـبـــــر دعوت کرد ...
تا این که دیگر طاقت خضر به سر آمد و گفت
هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۞ اینک جدایی من وتو فرا رسیده است.
{ ٧٨/کهف }
و بعد یکی یکی برای موسی شرح داد ...
دلیل تمام اتفاقاتی را که به نظر او عجیب بود و تلخ ...
دلیل تمام اتفاقـاتــی که بر آنها صبــر نکرد... انسان عجول است و صبر را عجیب میبیند ....درحالی که مصلحت او در صبـر و توکل به الله است
مـن این روزها چقدر به حال سیدنا موسی در آن لحظات فکر میکنم ... .
چقدر این داستان شبیه قصه ی هر روزه ی زندگی ماست ... بینهایــت
چه اتفاقاتی که تو با علم و حکمت خود برایمان در نظر گرفتی و ما خوشایندمان نیست ...
اللهم ارحمنــا
اللهم اغفرلــنا
و 
دائم برای تو "چـرا" می آوریم ؛
چرا چنین شد؟ چرا چنان شد؟
چرا دعایم اجــابت نشـــد ؟
چرا مصیبتها دامن گیرم شده؟
و 
تو بارها و بارها در کلام نورانی ات ما را به صـبر فراخوانده ای ...

فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا…المعارج آیه5

صبر جمیل داشته باش (و جزع و فزع و یأس و نومیدی به خود راه مده
صـبـر برای رسیدن به روزی که یا در همین دنیا حکمت کارهای تورا بفهمیم یا در روز حساب ...
راستی الـلّٰـہ من ! 
اگر که دلیل تمام اتفاقات را میدانستیم و بعد راضی به رضای تو میشدیم ؛
باز هم ارزشی داشت؟! ..
حال وروز موسی را نمیفهمم اما پروردگارا ، این را میدانم که اگر روزی تو به من بگویی
هذا فراق بینی و بینک ...
دیـوانه میشوم ...
من بدون یاری تو دوامی ندارم ... مـرا به حال خودم وامگذار رب مہـربانــم ...
صبــــــور باش
اگر جریان زندگی برخلاف خواسته هایت میرود صبور باش ...
اگر دعاهایت تا کنون اجابت نشده صبور باش ...
اگر مصیبها تا خرخره تو را در خود فرو برده صبور باش ... آنچه برايت پيش مےآيد
وآنچه برايت رقم مےخورد
به دست بزرگترين
نويسنده ے عالم ثبت شده
اوكه بدون اذنش
حتّی برگے از درخت نمےافتد
زندگی ات را به دست خدایی بسپر که یوسف را از قعـــر چاه به اوج پادشاهــی رسانــد


کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
27 views16:17
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 13:46:46 پذیرش توبهٔ بنده توسط خداوند به پشیمانی و تاسف شدید او وابسته است.
کسی که گناه برایش مهم نیست
و از انجامش هیچ احساس شرمی نمی‌کند
توبه‌اش مشکل دارد،
اگرچه به گمانش پذیرفته می‌شود.

ـ علامه ابن سعدی رحمه الله

کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
35 views10:46
باز کردن / نظر دهید
2021-06-30 08:18:11 مهربانا ! دلخوشم به بودنت ...
به سفره ای که پهن کرده ای و بدون منت به همه میبخشی
دلخوشم به بخشنده بودنت و اینکه مرا میبخشی و در آغوشت میگیری ...
دلخوشم به قدرتت....که از عدم،، زندگی
می آفرینی ...
دلخوشم به معجزه ات که اتفاق می افتد
ومن شاد شاد فقط سر بر سجده میگذارم
و میان اشکهای شوقم فقط میگویم ..... ،
بودنت را شکرت...

کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
42 views05:18
باز کردن / نظر دهید
2021-06-29 21:02:51
هر کسی را
همدم غم ها وتنهایی مدان

سایه همراه تو می آید
ولی همراه نیست...


کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
41 views18:02
باز کردن / نظر دهید
2021-06-29 20:38:54 معذرت خواهی

همیشه به این معنا

نیست که تو اشتباه کردی

و حق با

یکی دیگه است

معذرت خواهی یعنی:

اون رابطه

بیشتر از غرورت برات ارزش داره


کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
38 views17:38
باز کردن / نظر دهید
2021-06-29 14:12:09 حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...

از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..

هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..

سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..

تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .

و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...

جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !


کانال: اسلام و احساس
https://t.me/islam_and_feeling
30 views11:12
باز کردن / نظر دهید