نوشتارهای #نقشه_راه قسمت اول: حقیقت یا فایده؟ بحث را با یک | [دُروغها وَ خُرافاتِ اِسلام]
نوشتارهای #نقشه_راه قسمت اول: حقیقت یا فایده؟
بحث را با یکی از خطاهای مرگباری که فلاسفهی بزرگی چون افلاطون و ارسطو و... مرتکب شدهاند شروع میکنیم؛ خطایی که سبب شده است انسانهای کنجکاو و متفکرِ بسیاری برای قرنها به بحثهایی بینتیجه بپردازند و سرمایههای انسانیِ بسیاری را به هدر دهند.
اگر به فرآیندی که انسان بعد از ظهور در این سیارهی خاکی در حال سپریکردن است دقت کنیم، تمام تلاش وی این است که بتواند یک رابطهی مفید و کارآ با محیط پیرامون خود ایجاد کند، بهطوریکه بتواند ادامهی حیات خویش را ممکن سازد و ضمن برآوردن نیازهای خویش، خود را از خطرهایی که احتمالاً حیاتش را تهدید میکند در امان نگهدارد.
لطفاً خود را در موقعیت همان انسان اولیه قرار دهید و مواجه با همان شرایط و مشکلاتی که او احتمالاً با آنها مواجه بوده است.
از یک سو میل به بقا و ادامهی حیات او را بهشدت محتاط کرده و او با هر چیزی مواجه میشود این دغدغه را دارد که مبادا حیاتش را در معرض تهدید قرار بدهد؛ از سوی دیگر نیازهایی دارد که به هر طریق باید آنها را در تعامل با محیط برآورد.
گرمای بیامان خورشید یا سرمای طاقتفرسای برف و بوران، خطر حملهی حیوانات دیگر، نیازهای روزمرهی خوردوخوراک و... همه باید از طریق کشف محیط و پیرامون خود پاسخ داده شوند.
درست است که این انسان باید محیط اطراف خود را بشناسد و طبیعی است که در برخورد با هر چیز ناشناسی این سؤال برایش پیش بیآید که: «این چیست؟»
اما نکتهی مهم اینجاست که وقتی میپرسد: «این چیست؟» منظورش این نیست که: «حقیقت این شئ چیست؟» بلکه منظورش این است که: «این شئ به چه دردی میخورد؟» یا «آیا این شئ میتواند تهدیدی برای حیات و بقای زندگیِ من شود؟»
به تعبیر دیگر هدف اولیهی انسان از فهم محیط اطراف خود، فهم اثرات اشیای پیرامون بر زندگی وی، و درک فایده یا ضرر آن اشیا است، و نه یافتن حقیقت آنها و ارضای "میل حقیقتجویی" خویش؛ چنانچه فلاسفه و حکما آن را بر قامت فلسفه و حکمت دوخته بودند، دانشی که در ابتدا تمام دانش بشری را شامل میگشت و شق دیگری برای آن تعریف نشده بود.
این تعریف از فلسفه و حکمت، و این ادعا که غرض از آنها کشف حقیقت است، بهطور ضمنی (پنهانی) پیشفرضی را بر تمام ذهنها تحمیل کرد بیآنکه دلیلی برای آن وجود داشته باشد.
این پیشفرض که: "حقیقت عالم برای انسان قابل کشف است و انسان قادر است حقیقت عالم را بشناسد"
و این اشتباه فاحش زمانی روشن شد که کانت دوربین تلسکوپ معرفت را به طرف ذهن و فاهمهی انسان برگرداند و پرسید که: «توان فاهمهی ما در چه حدی است و چه چیزهایی را قادر است بشناسد؟»
و در تحقیقات وسیع و عمیقاش نشان داد که انسان قادر به کشف حقیقت عالم نیست. در پُستهای آتی، #معرفتشناسی و بحثهای معرفتشناختی را آغاز میکنیم ~ کانال دروغها و خرافات اسلام