Get Mystery Box with random crypto!

ملاک بداهت چیست؟ #بخش_اول عده‌ای گفته‌اند ملاک بداهت یک گزار | [دُروغها وَ خُرافاتِ اِسلام]

ملاک بداهت چیست؟ #بخش_اول

عده‌ای گفته‌اند ملاک بداهت یک گزاره «مقبولیت آن عندالجمیع» است؛ یعنی بدیهی، هر گزاره‌ای‌ست که همه‌ی انسان‌ها بدون استثناء آن را پذيرفته باشند. مثلاً اصل امتناع تناقض بدیهی‌ست به این دلیل که هیچ انسانی وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت که آن را نپذیرد! این قول چندین مشکل دارد:

اِشکال اول:
شما درباره‌ی كدام يک از اين گزاره‌ها استقراءِ تام كرده‌اید که طبق این معیار آن‌ها را بدیهی می‌دانید؟!

شما از کجا می‌دانید که جوامع گذشته این بدیهیات شما (اصل امتناع تناقض، اصل این‌همانی و...) را پذيرفته بودند؟! این ادعا را چگونه اثبات می‌کنید؟

امیل دورکیم در کتاب «صور بنیانی حیات دینی» می‌آورد: "معقولات فکر کاملاً امور برساخته‌ی اجتماعی هستند یعنی در جامعه ساخته می‌شوند و در جوامع بدوی به این شکل به کار نمی‌رفتند و مردم به این ابزار مسلح و مجهز نبودند. این منطق نه تنها از روز اول در ساختمان ذهن بشر وجود نداشته بلکه تا حدی تابع عوامل تاریخی و اجتماعی بوده است. تصورات جمعی فرآورده‌ی همکاریِ عظیمی‌ست که دامنه‌ی آن نه تنها در مکان بلکه در زمان گسترده است، برای اینکه چنین تصوراتی ساخته شوند انبوهی از اذهان فردی باید گردهم آیند و بهم بیامیزند و فکرها و احساسات خود را با هم ترکیب کنند."

لویی برول در کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب‌افتاده» نشان می‌دهد چگونه آنچه ذهنیت عرفانی پیشامنطقی می‌‌داند در جوامع بدوی یک تفاوت ماهوی دارد به آنچه ذهنیت منطقی و علمی آن را ذهنیت مدرن می‌داند و یکی از موارد اصلی که این تفاوت را می‌سازد اصل امتناع تناقض است که با مثال‌هایی که از انسان‌شناسان نقل می‌کند نشان می‌دهد چگونه انسان بدوی قائل به اصل امتناع تناقض نبوده است!

حتی در تاریخ فلسفه هم مخالفت‌های فراوانی با اصل امتناع تناقض (و سایر بدیهیات) به چشم می‌خورد؛ نیکولاس کوسانوس، اکهارت، هگل و مارکس از برجسته‌ترینِ این مخالفان‌اند!

نیچه بر این باور بود که تنها با تکامل بسیار تدریجیِ قوای حسی و ادراکیِ گونه‌ی انسان طی میلیون‌ها سال بوده است که اصل این‌همانی (A=A) به عنوان اصلی «بدیهی» در بازنمود زبانی انسان از محیط خویش (به تدریج) تصلب یافته است. از این منظر، اصل این‌همانی نه حاصل اکتشاف عقلی انسان، که پیامد طبیعیِ سازگاریِ تدریجیِ او با طبیعتی متخاصم در جریان تنازع برای بقا بوده است. وی در کتاب «حکمت شادان» می‌گوید: "منطق چگونه [و از کجا] در سرِ انسان پدید آمد؟ مسلماً از امر غیر منطقی‌ای که چه بسا خود در آغاز گستره‌ای بس فراخ داشته است. چه بسیار موجوداتی که به طریقی متفاوت از ما استنتاج می کرده‌اند و [در نتیجه] تباه شده‌اند؛ و با این همه، چه بسا که آن‌ها نسبت به ما به حقیقت نزدیک‌تر بوده‌اند! او [انسان پیشاتاریخی‌ای] که، به عنوان مثال، نمی‌دانست چگونه غالباً میان خوراک‌ها و یا حیوانات وحشی «اینهمانی» را دریابد، در مقایسه با انسانی که در مواجهه با تمامی موارد شباهت بلافاصله این‌همانی آن‌ها را استنتاج می‌کرد، اقبال کمتری برای بقا داشت. با این همه، [این] گرایشِ غالب به پنداشتن [امور] مشابه همچون [امور] این‌همان - گرایشی غیر منطقی‌ست از آن روی که هیچ چیزی چنین این‌همان وجود ندارد - تمامیِ آن چیزی‌ست که در آغاز بنیاد منطق را پی افکنده است"

بر چه اساس می‌گویید همه‌ی انسان‌های هم عصرمان این بدیهیاتی که شما قبول دارید را قبول کرده‌اند؟! مگر از تک به تک انسان‌ها نظرخواهی کرده‌اید؟ تناقض‌باوران مشتاقانه منتظرند که نظرشان را جویا شوید!

از کجا متوجه شده‌اید که همه‌ی نسل‌های بعدی در قرن‌های پیش رو هم، همه‌ی این بدیهیات شما را خواهند پذیرفت؟

کانال دروغ‌ها و خرافات اسلام
@ISLIE