2021-01-09 00:49:37
نوید، عزیزترینِ من؛
روزهایی بود پیش از این، پیش ازین بیست و چندی روز که به نظر سالها قبل میرسد.
روزهایی که سراسر آبی بود و من میان تمامِ ناشدنها و نرسیدنها غوطهور بودم.
روزهایی بود که نبودی، اصلا نمیدانستم که هستی.
نبودی و کسی همچون تو نیز نبود.
روزهایی که سَر شدند بیآنکه زیست شوند؛ گذشتند و مردند.
نوید، نویدِ من، کسی که میبینی، کسی که میشناسی حاصلِ اینچنین روزهاییست...
میتوانی عمقِ ناامیدی مرا از شناخت و درک انسانها لمس کنی؟
به مانند کسی بودم که بیآنکه ببیند، میگذراند؛ جهانم به همین میزان تاریک و گنگ بود.
چَشمِ من، بودن تو بهترینِ اتفاقهاست.
نه اینکه فقط با تو بودن زیبا باشد؛ با تو بودن، تو را لمس کردن، تو را بوییدن، دریافتی جدید از زندگیست.
آنچنان با سیاهی درآمیخته بودم که به هیچ آبی شستن نمیتوانستم.
ولیکن تو، تو چشمهی زمزمی.
19 views21:49