Get Mystery Box with random crypto!

کبوترهای زندان دستگرد/ دست‌نوشته‌های توماج صالحی از زندان اصفه | AVATODAY - علی جوانمردی Ali Javanmardi77

کبوترهای زندان دستگرد/ دست‌نوشته‌های توماج صالحی از زندان اصفهان

حساب کاربری توماج صالحی در شبکه اجتماعی ایکس با انتشار بخش چهارم دست‌نوشته‌های این هنرمند آزادیخواه زندانی نوشت:

از نظر قانونی هیچ جرمی مرتکب نشدم. هنوز باورم نمی‌شه که فقط ۱۲ روز آزاد بودم و دوباره گرفتنم. بی دلیل، به زور، غیرقانونی...چند روز پیش از بند بردنم بیرون، نمی‌دونستم چه خبره، اول بردنم پزشکی قانونی.

بعد از ۲۴ روز مسلماً آثار ضرب و شتم از صورتم پاک شده بودن. انقدر درخواست معاینه دادم و اهمیت ندادن که... بعد از اون بردنم دادگاه. مطمئن بودم دادگاه مهمی نیست. دادگاه آخر نیست. چون بدون اطلاع قبلی بردنم. وکیلم حضور نداشت و تا چند روز قبل از اون هم دادستانی و دادگاه می‌گفتن پرونده اینجا نیست.

طبق معمول بردنم دادگاه انقلاب، قاضی جوری برخورد کرد که به نظرم رسید بی‌گناهیم براش محرزه. نماینده دادستان هم حرفی برای گفتن نداشت به جز چند خط کوتاه اتهامات کلیشه‌ای و بدون مستندات، تا همین چند دقیقه پیش مطمئن بودم همین روزها آزادم می‌کنن. چند دقیقه پیش پدرم از پشت تلفنِ کوتاه و همراه با نظارتی که (یکی از مدیران ارشد استان) برای عقده گشایی به عنوان محدودیت برام در نظر گرفته، بهم اطلاع داد که همون جلسه عجیب و یهویی دادگاه اصلی بوده و حکم به سرعت صادر شده. یک سال حبس.

عین برجی که با دینامیت بدون ذره‌ای انحراف توی خودش فرو می‌ریزه؛ ریختم. اما ذره‌ای به روی خودم نیاوردم، تا بابام ناراحت‌تر از این نشه. هرچی انرژی برام باقی مونده بود صرف کردم تا مطمئنش کنم، این به نفع ماست و زود رفع میشه، اصلا این اثبات حقانیت ماست.

اما وقتی گوشی رو گذاشتم، دیگه نمی‌دونستم چطور باید خودم رو آروم کنم. کلافه و پریشون رفتم توی هواخوری، ضربان قلبم مدام تندتر می‌شد. آروم چند نفر اومدن سمتم و جویای حالم شدن: « چرا انقد پَکَری؟» کوتاه و بی‌حوصله توضیح دادم، همه سعی میکردن آرومم کنن اما شوکه شده بودم. با چشمای گرد نگاهشون میکردم و میگفتم مسئله‌ای نیست. فقط برام عجیبه که تا چه حد توانِ بی‌قانونی کردن دارن.

تو فکر بودم که «دهقان» اومد کنارم نشست. حالا بعد از یه سلام کوتاه شروع کرده به خوندن یه ترانه قدیمی. استاد این کاره. مصرف مواد باعث شده صداش کمی تو دماغی بشه، چندتایی از دندوناشم ریختن، ولی هنوز وقتی میزنه زیر آواز همه ساکت میشن و تحت تاثیر قرار می‌گیرن. ترانه رو تموم می‌کنه. براش کف می‌زنیم.

با متانت بهم لبخند میزنه. می‌دونه که نزدیک شدن به من می‌تونه تنبیه‌های سختی براش داشته باشه.‌ ازم اجازه میگیره و یه ترانه دیگه هم برام میخونه. جرمش سرقته. زندانبان هم اومده پشت نرده‌های آهنی و داره گوش میده.

همه جمع شدن دورم، همه دوسم دارن، این مهمه،حالا حالم بهتره. حالم از قبل هم بهتره. من و امثال من برای اینها ادامه می‌دیم و اینها هم قدرمون رو بیشتر از حقمون می‌دونن. پنجم دی ماه ۱۴۰۲ به یاد و با دلتنگیِ امیر نصرآزادانی

@javanmardi77