Get Mystery Box with random crypto!

‍ ‍ ‍ ‍ وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌ | هیپنوتیزم مدیریت ذهن ناخوداگاه

‍ ‍ ‍ ‍
وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم
و هرشب یک آرزو می‌کردم.

مثلاً آرزو می‌کردم
برایم اسباب‌بازی بخرد،
می‌گفت می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.

یا آرزو می‌کردم
برم بزرگترین شهربازیِ دنیا،
می‌گفت می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.

یک شب پرسیدم
اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟

گفت می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.
هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم.
اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم
و آرزوهایم کوچک شدند.

یکشب خواب مادرم را دیدم،
پرسید هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟

گفتم: شب‌ها نمی‌خوابم.
گفت: مگر چه آرزویی داری؟
گفتم: تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.
گفت: سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم،
به شرط آنکه بخوابی…

‏ داستان کودکی من
#چارلی_چاپلین



@jaz_beh