مگر چه می خواهم از وطن؟ جز گهواره و گندم | جبهه فراگیر نجات ایران
مگر چه می خواهم از وطن؟ جز گهواره و گندم و اندکْ خیالی خیس با طعمِ تُردِ کوهستان ها چه می خواهم من؟ جز تکه ای نان و آفتاب و آرامش جز بارانی که آهسته و نرم می بارد و آن پنجره : که سمتِ بوسه و چراغ گشوده می شود و آینه وار... مرا می طلبد مگر من چه می خواهم از موطن اَم؟ که همچون کوچه ای برفرازِ خاطره و ابر یا چونان پرنده ای در قفس از من دریغ اَش می کنید! و حسرتِ نور و لبخند و آواز را بر شانه هایم می نشانید و این گونه است: که طاق ها و دروازه ها می گریند اشک ها می رویند و کودکان و آوارگان، میانِ مسلخ و مرگ پرسه می زنند می روند مهتاب و رؤیا بیاوراَند چه می خواهم از وطن؟ شمایان که لهجه یِ اهریمن دارید: بگویید: خستگی های من طلوعِ کدام رازْ دانه و فاجعه است زخم ها و رنج ها و اَندوه یاران حوالیِ کدامین ستاره خواهند شکفت آری شمایان که فریادها و بغض ها را نجوایی مختصر می پندارید: بگویید : سهم من از موطن اَم چیست! آه ممنوعِ من... میهنِ تلخ ای سرزمینِ حماسه های ِ بی نام در نهایتِ دیوارهایِ خاموش تا میعاد در حوادث : بدرود تا اوجِ مشعل ها و ابدیتِ یک چهره بدرود