مارتا نوسباوم فیلسوف اخلاق شناختهشدهی آمریکایی در دوران کاری پربار خود ، تقریبا تمام جایزههای مهم دنیای فلسفه را برده است. نوسباوم سالهاست که پروژهی تحقیقاتی عظیمی را دربارهی احساسات و نقشِ آنها در زندگی اجتماعی و سیاسی پیش میبرد.
برخلاف گرایش سنتی فیلسوفان برای جدا کردن دقیق مرزهای عقل با احساس ، نوسباوم معتقد است رگههایی از اندیشهورزی در احساسات وجود دارد که شایستهی دقت فلسفی است.
به تعبیر او احساسات ارگانهای اندیشندهی غیرمغزی ما هستند. احساسات درک ما از جهان را تکمیل میکنند و در جمعبندیای که از زندگی خودمان در دنیا داریم نقشی ایفا میکنند که منطق نمیتواند جای آن را پر کند. اگرچه قدرت تفکر منطقی والاترین موهبتیست که به ما انسانها اعطا شده، اما احساسات است که ما را با جهان پیوند میزند.
اگر احساسات در زندگی فردی ما تا این حد اثرگذارند، چرا در زندگی جمعی نباشند؟ آیا میشود از چیزی به نام احساسات جمعی سخن گفت؟ جامعه چطور ما را از نظر احساسی تربیت میکند یا بر احساسات ما قید و بند میزند؟ آیا باید به دنبال نوعی سیاست احساسات بود؟
نوسباوم در مسیر اندیشیدن به این مسئله به ایدههای جدیدی رسید. حالا اعتقاد پیدا کردهبود که ترس پایهای ترین احساس آدمهاست، حسی که به محض پاگذاشتن در این دنیا تجربه میکنیم و تا آخرین لحظهی حیات همدم ماست. ایدهی عام ترس این است که چیزی بد و آسیبزننده آن بیرون وجود دارد و من توانایی کاملی برای راندنِ آن از خودم ندارم. ترس خود را در لایههای متعددی میپیچد و تبدیل به سازههای ذهنی و احساسیای میشود که هم آگاهی از آنها دشوار است و هم مبارزه با آنها.
ترس بدویترین بخش از سازوکار دفاعی ما را به کار میاندازد و دوراندیشی و ارزیابی عقلانی را پس میزند. به همین دلیل درپیش گرفتن سیاستی پیشروانه و دموکراتیک بدون تسکین دادن ترس ممکن نیست. ترس قدرت مذاکره و همکاری را میکاهد.
نوسباوم در سلطنت ترس شرح میدهد که ترس احساسی نیست که بتوان از دستش خلاص شد. ترس حتی وقتی امنیت داریم، در پس زمینهی ذهن ما در کمین است و فقط محرکهایی لازمند تا دوباره قدرت بگیرد.