میدوني، به هرکسي که حسي پیدا کردم،بیشترش بخاطر تاثیر حرفا و رفتار دیگران روم بوده. شاید توام همینطور باشي، شاید قلبم از ته قلب دوست نداشته باشه و حسم بهت یه حس زودگذر باشه، ولي نمیتونم با نبودنت تو جمعي که همیشه توش هستي/بودي کنار بیام. امروز بطور کامل بهم ریختم. متوجهی؟ فکر نکنم. کاش میشد یکم بیشتر به فکر خودت باشي. کاش میشد یکم بیشتر احساسات ـتو بیان کني. کاش میشد بجاي اون لبخندای همیشگي یکم ناراحت میشدي ؛ ولي نه! چون اون موقع پروانه ها تو دلم نمیتونستن بخاطرشون بیشتر بال بزنن. مراقب خودت باش. دوستت دارم.
در طی زندگیم ده ها کتاب خوندم که اکثرا ژانر عاشقانهای رو داشت. من از عشق فراری بودم اما آخر هر کتاب فلسفهای برمیگشت به عشق که میتونه هر دردی و دوا کنه. من فکر میکردم همگی احمقاند، عشق مال سیندرلا و پرنس، معجزهی عشق فقط مال دیو و دلبر، تغییر در عشق فقط در پری دریایی رخ داده، جادو در عشق فقط مال سفید برفی یا عمق عشق فقط در زیبای خفتهست. اما با دیدن و قرار گرفتن تو سر راهم همهی نظریه هام راجب عشق پودر شد و تصورم و بهم زدی! تو زخم های من و با بوسهی شفابخشت ترمیم کردی و من رو به شیوهی عشق از پا درآوردی و زنده کردی. از اون روز مثل شاملو فقط برای تو نوشتم، مثل فروغ بیپروایانه عشقم و به تو ابراز کردم، مثل عارف برای تو از سلطان قلب ها خوندم، مثل ابر برای تو باریدم، مثل غنچه به روی تو خندیدم، مثل گلبرگ برای تو پر پر شدم و تو همهی این مدت مثل خورشید بر زندگی من تابیدی. تو ممکن کردی محالم و، تو جرعت قبل گفتن حقیقتی، تو وجدان راحت بعد از عذاب وجدانی، تو لذت شیرکاکائوی داغ توو هوای سردی، تو مثل خوشمزگی آخرین تیکهی پیتزا میچسبی، تو مثل خدایی و من خودم و محکوم کردم به دین تو.