کله ی سحر، وسط برلین سوار آسانسور شدم دوتا پسر دیگه هم بودن یه | کافی هاش
کله ی سحر، وسط برلین سوار آسانسور شدم دوتا پسر دیگه هم بودن یهو یکیشون بدون اینکه نگام کنه بهم اشاره کردو به رفیقش فارسی گفت جوووون، عجب چیزیه، گفتم آره مثل مامانت یخ زد، ذوب شد، به فنا رفت خب سگ، تو دلت بگو نگار @Kafihash