Get Mystery Box with random crypto!

سال 82-83 رفتیم شمال یه تیزر بساریم یه بخشش اینطوری بود که گاو | کاف‌ی هاش

سال 82-83 رفتیم شمال یه تیزر بساریم یه بخشش اینطوری بود که گاوها باید میترسیدن و فرار میکردن.آقا ما دوروز هرکاری میکردیم اینا قدم از قدم بر نمیداشتن،
روز سوم پسر کارفرما با بنزش اومد گفت چرا کار تموم نمیشه. گفتیم والا داستان اینه.گاوه خیلی گاوه
هیچی دوتا اون گفت دوتا ما گفتیم دعواشد، هرچی هم بهش میگفتیم بابا کار باید در بیاد دیگه باز حالیش نمیشد.
آخرش گفت میدونی من کی هستم؟پسر فلانی و داداش فلانی و رفیق فلانی و عموم فلان و داییم بیسارو ...
گفتم ببین همه اینایی که گفتی رو که من نمیشناسم. میخوای برو در گوش گاوه بگو بالاخره زبون همو میفهمید شاید ترسید
که دعوا و درگیری بدتر شد ولی همچنان گاوها در حال نشخوار کردن یه جا لش کرده بودنو به خیره شده بودن به ما

»فرشید«


@Kafihash