جمعههای ادبیات پابرهنه •زندگی محمد علی رجایی •رمان ۴ جلدی | سایت خبری-تحلیلی کلمه
جمعههای ادبیات
پابرهنه •زندگی محمد علی رجایی •رمان ۴ جلدی حسن خادم
از جلد اول: ماه رمضان هم در گرما سپری میشود. بحران گرسنگی و بیکاری هنوز ادامه دارد. مردم در گردونه سیاست و دیگر امورات نقشی ندارند و فقط هرگاه آب از سرشان میگذرد و یاخفقان شدت میگیرد و نیز هنگامی که جیبشان و سفره نانشان خالی است عصبانی میشوند و سر به طغیان میزنند اما از آنجایی که همچون موجی بار دیگر فرو مینشینند قیامشان سودی نمیبخشد و اگر ثمرهای هم دارد نصیب قدرتهای بیگانه میشود و شاه نیز یکی را برمیدارد و دیگری را بر مسند قدرت مینشاند و بدین ترتیب خستگی دوران جنگ و صلح در کنار بیگانه و آشنا همچنان بر تنشان باقی میماند.
از جلد دوم: تهیه نان شب جان آدم را به لب میرساند و من ماندهام که این مردم چطور روز و شب خود را سپری میکنند. ما که دو نفر نانآور هستیم وضعمان تعریفی ندارد، این آدمهای بیکار و بیسرمایه چگونه شکم اهل و عیالشان را سیر میکنند، خدا میداند دولت ناتوان است و کاری از پیش نمیبرد روزنامهها و سایر جراید فقط انتقاد میکنند. یکی از همین نشریات که فقط حرمت شاه را نگه میدارد نوشته است: «همه مردهاند و اینها بر اموات هم نمیتوانند حکومت کنند.»
از جلد سوم: اعتصاب و اعتراض و درگیری و فحاشی و تهدید و ارعاب در گوشه و کنار پایتخت و حتی شهرستانها هنوز ادامه دارد. مردم احساس بلاتکلیفی میکنند گویی حوادثی در پشت پرده جریان دارد که فقط گاهی یا دودش بلند میشود و یا صدایش به گوش ما میرسد اما این که باعث و بانی این خرابیها چه کسی است و یا از کجا ناشی میشود جز آگاهان امور کسی از آن سر در نمیآورد. هر روز یک فتنهای به پا میشود هر روز یک توطئه و خیانت به کار میافتد و هدف همهی اینها یکی است: سقوط مصدق.
از جلد چهارم: کمکم فضای سلول سردتر میشود و این به معنای آن است که زمستان فرا رسیده است؛ لخت و برهنه مدام در سلولم میچرخم خودم را گرم میکنم تا کمبود لباس را کمتر احساس کنم، اما اهانت و تحقیر در جای خود باقی میماند. تن و روانم را میخراشند طوری که گاهی صدای نالههای درونم را میشنوم به خودم نگاه میکنم بدنم آب شده و زخم و کبودی و سیاهی جای سالمی باقی نگذاشته است. پاهایم ورم کرده و چرک و خونآبه از میان شیارها و ترکهای آن جاری است. بدنم شدیدا به سوزش افتاده و سرما در غیاب شکنجهگران بر آن تازیانه میزند. لباس تن و شلوارم در دو سه قدمی من است؛ اما اجازه پوشیدن ندارم و سرمای کشنده از زیر پوست و از لابلای شکاف زخمها و بریدگیها به سوی استخوانهایم هجوم میآورد.