خودم را حبس کردم در میان صدهزاران سنگ تو هم سنگی بزن! وزنی ندارد رویِ این پیرنگ اگر از عشق می گویی، دگر یادم نمی آید چه رنگی دارد و باید برقصم با کدام آهنگ همیشه کاسه چشمم برایت جام خون آلود میانِ هردو چشمم جای پایت می نوازد چنگ وَ یا از دست این نامردمانِ غافل از دنیا دلِ من می کشد نقاشیِ آه از هزاران رنگ بکش بر روی بومِ بام ها، پرها رها از آه که آهِ قاصدک باشد اسیر و آشیانش تنگ اشرف السادات کمانی 618 views16:02