2019-11-28 21:33:19
علیه فراموشی، علیه انقراض (۱)
محیط #زندگی خود و فرزاندان مان را از همه چیز پر کردهایم و از خود زندگی خالی؛ و حالا دنبال دلایل افسردگی، جرم و جنایت، خشونت، سرطان، اختلالات کودکان و ... میگردیم. بگردیم، شاید پیدا شد. کسی چه میداند، شاید آن وسط مسطها پرتقال فروش و نخودسیاه را هم پیدا کردیم!
فرزندانمان در خانههایی زندگی میکنند و در مدارسی درس میخوانند که هیچ ردی از «زندگی» در آنها دیده نمیشود. اینگونه میخواهیم برای زندگی آمادهشان کنیم؟! نکند اصلاً زندگی را فراموش کردهایم! شاید! آخر خیلی وقت است مچ درخت را دیوار خوابانده و ما به تماشا نشستهایم. خیلی وقت است زندگی زیر پیِ خانههامان خفه شده و ما به تماشا نشستهایم، با لبخندی به نشانهی فتح بر گوشهی لبهامان. نکند اصلاً زندگی از یادمان رفته! دیواری که جلوی چشمانمان اینگونه با جدیت درون را از بیرون جدا کرده، به دستان چه کسی ساخته شده است؟ دستهایی که درخت پیر انجیر را زیر پای بتن سر بریدند، حالا کجا هستند؟ پس چرا هنوز خالیاند؟ از جیبهامان بیرون بیاوریمشان و این سوت بیمزهی گوشآزار را قطع کنیم. ما باختیم؛ بد هم باختیم. قبول کنیم.
گوش کنیم؛ در خانههایمان نه باد میآید نه صدای باران. نه پاییز میشود نه زمستان. نه بهار، نه تابستان. نه درختی جوانه میزند، نه برگی بر زمین میافتد. نه پرندهای میخواند، نه جوجهای سر از تخم بیرون میآورد. از هول حلیم افتادهایم در دیگ! برق رفاه و آسایش چشمانمان را کور کرد. همه چیزمان را دادهایم برای «زندگی بهتر»؛ حالا همه چیز داریم جز زندگی بهتر! و اینک دزدگیرهایی که هر روز هوشمندتر میشوند و نردههایی که شاخهایشان تیزتر! اینک خیل بی شمار جزیره های سرگردان. هر شب هم با دعای پیشگیری از سیل و زلزله میخوابیم! ما باختیم، بد هم باختیم! قبول کنیم.
مصیبتخوانی بس است. حالا چه کنیم؟
روزگارانی نه خیلی دور، #محله داشتیم. #روستا، روستا بود. دستی به خاک داشتیم و پوستی خیس از شبنم و باران. محله قلب شهر بود و روستا عزیزدردانهی بشریت. محله مدرسهی فرزندانمان بود و روستا سفرهی پربرکت زندگی ما. محله کی منقرض شد؟ درختان را چه شد؟ روستا کی نفساش به شماره افتاد؟ انسان را چه شد؟
به گفتگوی کودک و تسهیلگر توجه کنید:
"دوتایی ته باغ داشتیم ساقه تمشک می خوردیم. من یاد خاطرات کودکیم افتادم و گفتم:
منم همسن تو بودم با دوستام توی کوچه مون از اینا می خوردیم.
با تعجب گفت: توی کوچه تون از اینا داشت؟
گفتم: آره
گفت: ما تو کوچه مون فقط ماشین و آسفالت داریم."
#محله_را_احیا_کنیم. قانون فضای سبز را نخریم و نفروشیم! جای #درخت وسط بلوار است یا حیاط خانهها؟ حیاط؟ کو حیاط؟ کو حیات؟ خانه؟ کدام خانه؟ این که در بهترین حالت، فقط خوابگاه ماست! خانه نیست که، قتلگاه است. قتلگاه خاک و خاطره و شور و شبنم. پس کو خاکاش؟ #خاک؟ کدام خاک؟ همان خاک که ترجیعبند شعرهای خیام بود و تطهیرکننده؛ همان که سفرهی روزی ما بود و خانهی ابدی، از کی تا حالا اینگونه بی ارج و عزت شد؟ به خالق خاک سوگند، اگر خاک را ذبح کنیم، مقتول حقیقی خود ماییم.
"تا خاک مرا به قالب آمیختهاند،
بس فتنه که از خاک برانگیختهاند
من بهتر از این نمیتوانم بودن
کز بوته مرا چنین برون ریختهاند"
بدانیم به ازای هر متر مربع خاک که زیر بتن و آسفالت دفن می کنیم، یک #کودک از زندگی باکیفیت محروم میشود.
دنبال کدام مقصر میگردیم؟ مگر کسی اسلحه پشت گردنمان گذاشته که وجب به وجب زمینمان را بتن کشت کنیم؟ کی مجبورمان کرده جای درخت، تیر برق بکاریم؟... بیدار شویم. بدجور خواب ماندهایم. داریم یک تابلوی زشت و بدقواره به فرزندانمان نشان میدهیم. چطور میتوانیم انتظار داشته باشیم زیبا نقاشی کنند؟ همین یک تابلو را داریم. جایی برای نقاشی زیبا باقی نگذاشتهایم.
#محله_را_احیا_کنیم. محله را صدای بازی کودکانش زنده و بارور میکرد. محله را "چراغهای رابطه" روشن میکرد. #بازی غیرمجاز نبود. همسایه بیفرهنگ نبود. هوا انقدر خفه نبود. کسی به روزگار لعنت نمیفرستاد. حالا چه شد؟ گویی در شهر طاعون آمده باشد، سراسیمه یقهی فرزندانمان را گرفته و کشانکشان به درون خانههامان بردیم و چفت در و پنجره را سفت و محکم بستیم. صبح به صبح سرمان را یواشکی از در بیرون میآوریم و با وسواس آنها را سوار «سرویس» میکنیم و خود را سوار بر ماشینهای شخصی. و هر دو را تحتالحفظ و دربست به مدرسه و محل کار میفرستیم... محله نبض شهر بود و حالا گروگان ماشینهاست.
ادامه دارد...
:عارف آهنگر
#محله
#احیای_محله
#شهر_دوستدار_کودک
381 views18:33