2022-08-25 19:14:15
لبخندِ زیبای ایرانی...
علی مرادی مراغه ای
امروز سوم شهریور است اشغال ایران توسط متفقین و آغاز گرفتاریهای عدیده، کمبود نان، قحطی، گرسنگی و بیماریهای کشنده مخصوصا تیفوس...
اما در میان اینهمه فلاکت و بدبختی، یک مرتبه 120هزار آواره لهستانی و جان بدر برده از اردوگاههای سیبری روسیه نیز از طریق خزر به انزلی و از طریق عشق آباد وارد مشهد میگردد یعنی مشکلی بزرگتر اضافه میگردد بر مشکلات بی شمار ایرانِ اشغال شده! آنچه از پس اینهمه مرگ و مصیبت مانده لبخند زیبای ایرانیان است وقتی هزاران آواره لهستانی پس از تحمل ماهها خشونت روسی در سیبری با آن مواجه میگردند!
البته ما ایرانیان مخصوصا خطه آذربایجان و گیلان با این خشونت روسی آشنا هستیم!
کمی به عقب برگردم: در آغاز جنگ جهانی دوم، استالین و هیتلر، لهستان را بین خود تقسیم میکنند نیروهای دو کشور از غرب و شرق حرکت کرده پس از یک ماه در منطقه بِرسْتْ لیتوفْسکْ بهم میرسند و لهستان از روی نقشه جهان محو میشود و کشتار هیتلر و استالین در لهستانِ تسخیر شده آغاز میگردد هیتلر میلیونها لهستانی را به کوره های آدمسوزی میفرستد و استالین ابتدا، کشتار 15هزار افسر لهستانی در جنگل«کاتين» و سپس، یک میلیون و سیصدهزار زن و مرد و کودک را با قطارهای حمل چارپایان به سیبری گسیل میدارد که پانصدهزار نفر از پیران، مخصوصا کودکان، هرگز از آنجا زنده برنگشتند...
اما در میان حیرت همگان، هیتلر به روسیه لشکرکشی کرده تا 20کیلومتری مسکو پیشروی میکند، اینجاست که استالین از دنیای امپریالیسم سرمایه داری درخواست تشکیل جبهه ای مشترک برای مقابله با آلمان کرده و بریتانیا و آمریکا از طریق ایران به کمک روسیه می شتابند و قرار گذاشته میشود لهستانی های اسیر در سیبری روسیه را آزاد کرده و به ایران منتقل شوند. بخشی از آنان، زنان و کودکان بودند و بخشی که توان جنگیدن داشتند آموزش دیده به جبهه های جنگ با آلمان منتقل میشوند. جمعا120هزار نفر از طریق خزر وارد انزلی می گردند با اوضاعی اسف انگیز، زار و نزار و مریض احوال...
سالها بعد یکی از آن که در آن زمان دختربچه ای بوده برخورد ایرانیان را چنین توصیف میکند:
«ما یک گروه انسانهای درمانده و ضعیف بودیم و از فرط گرسنگی و بیماریهای گوناگون در حال مرگ بودیم در طول سفر، مدام صدای زنگ می آمد و جسدی به دریا انداخته میشد وقتی به انزلی رسیدیم مردمی دیدیم که به طرف ما آمدند دورمان را گرفتند از حالمان نزارمان پرسیدند، برایمان لباس و غذا و حتی شیرینی آوردند به ما لبخند زدند برایمان باور کردنی نبود به ما لبخند زدند هرگز نپرسیدند پدر و مادرمان کیستند نپرسیدند اعتقاداتمان و دینمان چیست؟ از کجا آمده ایم؟ فقط احساس کردند که ما به کمک شان نیاز داریم...»
و این، زمانیست که خود ایرانیان گرفتار گرسنگی اند، چون تمام وسایل حمل و نقل و راه آهن اختصاص یافته به کمک رسانی و ارسال مهمات به روسیه و پنج و نیم میلیون تُن مهمات به روسیه منتقل کرده اند و در ایران، کرایه ماشین چنان گران گشته که مردم دوباره به استفاده از چهارپایان روی آورده اند! قیمت نان 10 برابر، قیمت برنج 20برابر و چاپ مداوم اسکناس و مرض تیفوس که بیداد میکند و بقول هژیر(وزیر کشور) تیفوس(ارمغان لهستانیها) فقط در تهران، ماهانه هزار نفر قربانی میگیرد و صف دراز نانواییها و اعتراض گرسنگان در آذر 1321 و 20نفر کشته و 700نفر زخمی...
و قوام نخست وزير، در کنفرانسی در حالیکه قرص نانی را روی ميزش گذاشته نشان میدهد و میگوید بزرگترین مشكل من اينست...
اما لبخند ایرانی همچنان به روی میهمانان آواره گشوده است: در تهران برای هزار کودک یتیم لهستانی در دوشان تپه پرورشگاهی ساخته میشود و به «بچه های تهران» معروف میگردند، در باجگیران مشهد، مردمیکه خود در فشارند لهستانی ها را بین خودشان تقسیم میکنند هر خانواده 10 الی 15 نفر...
بعدها کارل بادر می نویسد:
«بچه هايی که با اونيفورمهای لهستانی در خيابانهای لاله زار و اسلامبول قدم ميزدند، دختران و پسران پيش آهنگ لهستانی موبور و چشم آبی که در خيابانهای يوسف آباد و چهارباغ و جلفای اصفهان دوران کودکی خود را گذرانده بودند، چه ارمغانی جز مهمان نوازی ايرانی را با خود به وطن بردند؟»
هیچ چیز زیباتر از لبخند مهربانی نیست مخصوصا اگر نسبت به کودکانی ابراز گردد که از چنگالهای خشونت و درنده خویی سیبری و از ابلیس جنگ، جان بدر برده باشند...
@karkhanedar_mag
568 viewsedited 16:14