زندگی همچون مطالبه سوسن شریعتی بر سر زندگی و معانی مختل | 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
زندگی همچون مطالبه
سوسن شریعتی
بر سر زندگی و معانی مختلف آن در خیابانهای شهر صف آرایی شده است. بر سر گونههای مختلف زیستن. شاید هیچ وقت تا کنون «زندگی» اینچنین برصدر مطالبات ننشسته باشد. لحظات آغازین انقلاب هم درباره زندگی و تعاریف مختلف آن شعارهایی شنیده میشد. مثلا اینکه «زندگی یعنی: کار، مسکن، آزادی» و یا اینکه «زندگی، عقیده است و جهاد» و همین معانی نسلی را به زندانها و به خیابانها کشاند. اما همیشه یک تبصره داشت : «یعنی»...چه کسی گمان میکرد چهل سال بعد ، چهار نسل بعد بر سر این «بدیهی» -زندگی- خود را مجبور به مردن ببیند؟ بر سر «چگونه زیستن» شده بود بمیریم و یا بمیرانیم اما مردن برای زندگی کردن خیر.
همه قوانین ما تابع همین چگونه زیستن بوده و بر همین اساس ریخته شده است. چهل و چند سال پیش. چگونگیاش یک بار تعیین شده و شده است قالب و چهار نسل است که بر تن نسلها میشود. به نام اکثریت باشد و یا به نام ارزشهای لایزال. امروزهم بر سر مشروعیت اکثریت بحث است، هم صحبت از حق مسلم اقلیت است و هم در قطعیت قرائتها از ارزشهای لایزال تردید افتاده است. اما قوانین، کور و کر اند. قالبِ تنگ است که خفقان می آورد و به یک بار میبینی که فریادها برخاسته است. این قوانین هستند که از شهروند شورشی میسازند و از متولیِ قانون سرکوبگر. در اتاقهای خیابان وزرا باشد و یا بر سر کوی و برزن. این اولین بار نیست که قانون خاصیت «چتربودگی» خود را از دست می دهد و بدل به سپر و سلاح میشود و به صف آرایی میانجامد و برای مجری قانون امکانات فراهم میآورد: خشم، تعرض، اعمال سلیقههای شخصی و...
این بارنوع دیگری از جوانی با شعار زندگی به فتح پیاده روها آمده است. با دستان خالی و دلی پر. حضور پر رنگ دختران بی دلیل نیست. زندگی معلوم شده است امر پیش پا افتاده و بدیهیای نیست. آبستن غیر مترقبه، ابداعات بی پایان و وعدههای امید است. زندگی ارجاع مدام به یک دیروز دروغین نیست (...«روحت شاد»های نوستالژیک) سرسپردگی به اکثریتهای مشروعیت بخش پیشینی نیست؛ دست به دست شدن میان دوگانههای سیاسی و فرهنگی مسلط نیست. (اصلاح طلب -اصول گرا، سنت -مدنیته و...) شاید از همین رو است که همگی را سورپریز کرده است. میترساند و به شوق میآورد. منبع انرژی است. با این همه مامجبور به تعریف زندگی هستیم. وقتی از زندگی سخن میگوییم از چه چیز سخن میگوییم؟ شریعتی در روزهای یایانی زندگیاش نوشته بودکه درخواب این تعریف را از زندگی داده است: «زندگی یعنی: نان، آزادی، فرهنگ، ایمان، دوستداشتن» (م.آ.۱،با مخاطبهای آشنا)
سوال این است؟ چرا ما مجبوریم هر بار برای پیش برد هر یک از این مطالبات انقلاب کنیم؟ تقصیر قانون آنها است و یا بیقانونی ما؟