نظریهی آشکارگی حقیقت و ایدئولوژیکاندیشی از آنجا که ایدئو | 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
نظریهی آشکارگی حقیقت و ایدئولوژیکاندیشی
از آنجا که ایدئولوژیکاندیشی با نظریهی (موهوم) آشکارگی حقیقت ملازمت دارد، ایدئولوژیکاندیش هر کس را که با او مخالف باشد، مخالف حقیقت آشکار و حق صریح و عریان میداند و در نتیجه نسبت به او احساسات و عواطف منفی مانند خشم، کینه، نفرت و انزجار، سوءظن و هراس و خوارداشت، پیدا میکند و مگر میتوان نسبت به کسی که با حقیقتِ آشکار مخالفت دارد، جز احساسات و عواطف منفی داشت؟ از این رو ایدئولوژیکاندیش هم درون خود را ویران میکند و هم بیرون دیگران را، هم به خود درد و رنج و آزار و آسیب میرساند و هم به دیگراندیشان. باید فهم و قبول کرد که حقیقت آشکار نیست؛ سهل است، میل به آن نیز امکانپذیر نیست. فقط به تقرب به آن امید میتوان بست؛ و این امید نیز جز با صرف اوقات، نیروها، استعدادها و فرصتهای بیشمار از ناحیهی انسانهایی پرشمار برآمدنی نخواهد بود.
بنابراین برای تقرب به حقیقت به رجوع به دیگران سخت نیازمندیم. حقیقتطلبی و کنجکاوی علمی را نباید به جایی محدود کرد و یا در جایی متوقف ساخت. به نزد هر کسی که در مظان آن است که به حقیقتی نزدیکتر شده باشد باید شتافت و از او چیزی آموخت؛ و کیست که اصلاً و ابداً در مظان این نباشد که بیش از ما به حقیقتی نزدیک شده باشد؟ ما به همه محتاجیم و از هیچ کسی مستغنی نیستیم. تقرب به حقیقت نه تختهبند مکانی خاص است و نه تختهبند زمانی خاص. مکان و زمان نمیشناسد، جغرافیا و تاریخ ندارد. از سویی هم شرقیان ممکن است به حقیقتی نزدیکتر شده باشند و هم غربیان، و هم شرقیان ممکن است از حقیقتی دورتر شده باشند و هم غربیان. از سوی دیگر هم انسانهای جدید ممکن است به حقیقتی نزدیکتر شده باشند و هم انسانهای قدیم، هم انسانهای جدید ممکن است از حقیقتی دورتر شده باشند و هم انسانهای قدیم. پس هم به شرقیان نیازمندیم و هم به غربیان، هم به انسانهای جدید نیازمندیم و هم به انسانهای قدیم.
در نتیجه به سنت نیز توجه عمیق باید داشت. باید به متفکران دوران سنت اعم از فرزانگان، عرفا، بنیانگذاران ادیان و مذاهب، الاهیدانان، فیلسوفان، عالمان و ادیبان و هنرمندانشان رجوع کرد؛ آن هم رجوع از سر نیاز و برای یادگیری و نه صرفاً از سر تبختر و برای کشف و استخراج خطاها. هم از فرهنگهای سنتی شرقی چیزها میتوان آموخت و هم از فرهنگهای سنتی غربی. قهرکردن با سنت و رویگرداندن از آن در واقع چیزی نیست جز محرومساختن خود از بخشی از میراث گرانبهای نوع بشر و موجب نوعی از باخودبیگانگی فرهنگی.
در عین حال که در جستوجوی معرفت، فهم و حکمت همهی مرزهای جغرافیایی و تاریخی را بلااستثنا باید درنوردید، روحیهی نقادانه را نیز در هیچجا و هیچگاه نباید از کار برکنار داشت. به واقع آنچه در این جستوجوگری کمال اهمیت و مطلوبیت را دارد، کشف و استخراج اجزا و عناصری است که از بوتهی آزمایش عقل نقاد سربلند بیرون آمده باشند. با بهکارگیری این محک است که هم از غربزدگی در امان میمانیم و هم از شرقزدگی، هم از غربستیزی و هم از شرقستیزی، هم از سنتپرستی و هم از تجددپرستی، و هم از سنتهراسی و هم از تجددهراسی.
لازمهی فعال نگهداشتن روحیهی نقادی، باور به این است که حفظ فرهنگ خودی در تمامیت خود و به صورتی دستنخورده مطلوب نیست. فرهنگ خود ما نیز مانند هر فرهنگ دیگر باید محک عقلانیت نقادانه بخورد تا عیارش معلوم شود و اجزا و عناصر خردستیزش طرد و نفی شوند. حفظ فرهنگ خودی در تمامیت خود، افزون بر اینکه مطلوب نیست، ممکن نیز نیست. فرهنگ متجددانه، زادهی در غرب چنانکه در فقرههای اول و دوم گفته شد، مواضع قدرت و نقاط قوتی دارد که مبارزهی با آن را از حیطهی امکان و حوزهی مطلوبیت خارج می کنند. لازمهی این سخن، که مقابله با تجدد نه ممکن است و نه مطلوب، این است که حفظ فرهنگهای غیرمتجددانه در کلیتشان نه ممکن است و نه مطلوب.