Get Mystery Box with random crypto!

(ادامه از پست قبلی...) اما نقطۀ مقابل «کمونیسم» «کاپیتالیسم» | فلسفیدن

(ادامه از پست قبلی...)

اما نقطۀ مقابل «کمونیسم» «کاپیتالیسم» نیست، بلکه «فاشیسم» است. دوگانۀ «کمونیسم‌ـــ‌کاپیتالیسم» از اساس یک دوگانۀ مغالطه‌آمیز بود. «کمونیسم» را نباید همتای «کاپیتالیسم» دانست. این دوگانه سرمنشأ اشتباهات فراوانی بود. درست است که مارکس و شریک نظری‌اش، انگلس، می‌خواستند نظریه‌ای سیاسی‌ــ‌اجتماعی تدوین کنند که در برابر کاپیتالیسم باشد، و نیز درست است که یکی از طولانی‌ترین نبردهای تاریخ ــ پس از جنگ‌های صلیبی و جنگ‌های مذهبی اروپا ــ نبرد میان کمونیسم و کاپیتالیسم بود، اما کمونیسم همتای کاپیتالیسم نبود، و نمی‌شد این دو را دو شر یکسان دانست. شری که با کمونیسم همتایی می‌کرد «فاشیسم» بود. اگر هم دربارۀ فاشیسم مطالعه کنید، می‌بینید اتفاقاً کمونیست‌ها همیشه در طول تاریخ خود می‌کوشیدند «کاپیتالیسم و فاشیسم» را یکسان جلوه دهند. جوانان شورشیِ آلمان غربی، همصدا با اندیشمندان چپ‌گرای خود، دائم می‌کوشیدند جا بیندازند که دولت لیبرال‌ــ‌دموکرات یا کاپیتالیستیِ آلمان غربی «فاشیستی» است. در طول تاریخ کمونیسم، همیشه کمونیست‌ها به اَشکال مختلف می‌خواستند اثبات کنند فاشیسم یک مرحله از کاپیتالیسم است که دیر یا زود سر می‌رسد (اساساً کمونیست‌ها با این آدرس غلط خود دربارۀ فاشیسم، در فهم اشتباه دربارۀ فاشیسم و اصلاً در به قدرت رسیدن فاشیسم، مقصر بودند).

می‌توان در جدال میان کمونیسم و فاشیسم بی‌طرفی پیشه کرد، اما در جدال میان کمونیسم و کاپیتالیسم، بی‌طرفی یعنی بی‌تفاوتی نسبت به ذبح آزادی و ماهیت انسان در محراب یک دین سکولار که هر چیز مگر خود را نابود می‌کند ــ چنان‌که کمونیسم هر جا حاکم می‌شد واقعاً هم چنین کاری می‌کرد. به همین منوال، در جدال میان فاشیسم و کاپیتالیسم نیز بی‌طرفی و یکسان‌انگاری آن‌ها نادرست است.

فاشیسم هم در گونه‌های مختلف خود ــ چه نوع ایتالیایی و چه نوع آلمانی ــ نوعی دین سیاسی سکولار بود. فاشیسم آلمانی با مفهوم نژاد (خون پاک آریایی) نوعی یکتاپرستی نژادگرایانه ایجاد کرده بود و فاشیسم ایتالیا نیز به دولت جایگاهی یکتاپرستانه اختصاص داده بود و به قول موسولینی «همه‌چیز درون دولت بود.» به عبارتی عالم ساحتِ خدای دولت بود. کمونیسم «فرد سرمایه‌دار» را شر مطلق تعریف می‌کند و نازیسم یهودی را شر مطلق می‌انگارند...

به این ترتیب، همتای کمونیسم نه کاپیتالیسم، بلکه فاشیسم است و اصلاً «نظریۀ توتالیتاریسم» نیز همین است: فاشیسم و کمونیسم را در یک پیاله قرار می‌دهد و همسانی‌های آن‌ها را بر ناهمسانی‌هایشان مهم‌تر می‌انگارد. البته هانا آرنت در این‌باره سختگیر است و بسیار اصرار دارد فقط نازیسم و استالینیسم مصادیق «توتالیتاریسم»اند و سایر نظام‌های فاشیستی و کمونیستی توتالیتر نیستند و در نهایت فقط «ظرفیت بالقوۀ توتالیتر شدن» را دارند. اما سایر توتالیتاریسم‌پژوهان سرشناس، دولت‌های کمونیست را نیز توتالیتر می‌نامند.

در نهایت، در روز تولد مارکس، این جمله را از من یادگار ــ حتی اگر شده یادگاری ناخوشایند و نامطلوبتان ــ داشته باشید که ایستادن در طرف کمونیسم همان‌قدر خطا بود که ایستادن در طرف فاشیسم. کسانی که سنگ کمونیسم را به سینه زدند، در طرف نادرست تاریخ ایستادند، چنان‌که فاشیست‌ها... نیازی هم نیست تاریخ را بر اساس برندگان و بازندگان جنگ‌های سرد و گرم تفسیر کنیم. اگر این دو پدیدۀ ترسناک قرن بیستم ــ فاشیسم و کمونیسم ــ پیروز هم می‌شدند، همچنان شرهای بزک‌کرده‌ای بودند که با شعارهای قشنگ کاری مگر سوزاندن انسان و ماهیت انسانی نمی‌کردند و در نهایت مانند میوۀ گندیده‌ای از درخت تاریخ می‌افتادند ــ چنان‌که کمونیسم پوسید، گندید و افتاد.

و در مقابل، آیا نظامی که کمونیسم (و فاشیسم) در برابر آن می‌جنگید، نیکی و بی‌عیب بود؟ نه! مسئله نیک بودن آن دنیاهای رقیب نیست، بلکه مسئله شرِ بسیار بزرگ‌تر و تاریک‌تری بود که از دل ادیان سکولار درمی‌آمد. کسانی که شعار عدالت بر پرچم‌هایشان نوشته بودند، چنان ستم و سرکوب کردند که ستم و سرکوب دنیاهای غیرکمونیستی ناچیز و بسیار قابل‌تحمل‌تر به نظر می‌رسید. این ستمگری در رفتار نادرست کمونیست‌ها (یا فاشیست‌ها) ریشه نداشت، بلکه نفس اندیشه‌های آن‌ها ناگزیر و ضرورتاً به ستم‌هایی هولناک می‌انجامید. مشکل از «آدم‌های» حاکم نبود، مشکل «اندیشه‌های» حاکم بود...

پی‌‌نوشت:

در جلسۀ هفتم لیبرالیسم دربارۀ فاشیسم و رابطه‌اش با کمونیسم و کاپیتالیسم صحبت کردم: فایل صوتیِ جلسۀ هفتم لیبرالیسم

همچنین بنگرید به:
«ادیان سکولار و بهشت و دوزخ زمینی»
«ذهن خیرخواه و دست شرور»
«از ریشه‌های عمیق یهودی‌ستیزی»

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی