روزی مردی نابینا در کنار یک خیابان شلوغ ایستاده و منتظر بود تا | کلید فردا | تحول در زندگی
روزی مردی نابینا در کنار یک خیابان شلوغ ایستاده و منتظر بود تا فردی پیدا شود که به او برای عبور از خیابان کمک کند. همینطور که کنار خیابان ایستاده بود، احساس کرد یک نفر با انگشت به شانهاش میزند. سپس صدای مردی را شنید که به او میگفت: ببخشید آقا، من نابینا هستم. به من کمک میکنید از خیابان عبور کنم؟ مرد نابینای اول، دست وی را گرفت و هر دو به اتفاقِ هم از خیابان عبور کردند. جالب است بدانید این یک داستان واقعی از "جورج شیرینگ"، پیانیست معروف است. او بعد از این اتفاق با خود گفت: خدای من، چه کاری توانستم انجام دهم! من آن مرد نابینا را از عرض خیابان گذراندم. این بزرگترین و هیجانانگیزترین اتفاق زندگی ام بود. اگر از ریسک کردن بترسید، در واقع به خودتان فرصت نمی دهید تا توانایی هایی را که در درونتان نهفته است، شکوفا کنید.