سرم را بردم کنار گوشش و گفتم: 'یادت باشه! دوستت دارم. خیلی خیل | دهکده کتاب
سرم را بردم کنار گوشش و گفتم: "یادت باشه! دوستت دارم. خیلی خیلی دوستت دارم." سرم را بلند کردم. انگار که منتظر جواب باشم. چند لحظهای سکوت کردم. دوباره در گوشش گفتم: "حمید! دوستت دارم." یاد آن جملهای افتادم که حمید شب قبل از رفتن گفته بود: "فرزانه! دلم رو لرزوندی، ولی ایمانم رو نمی تونی بلرزونی." در گوشش حلالیت خواستم. گفتم: "حمیدم! ببخش اگر دلت رو لرزوندم. من رو حلال کن. شهادتت مبارک عزیزم. سلام من رو به سیدالشهداء برسون. به حضرت زهرا بگو هدیهٔ من رو قبول کنن."