آقای معروفی اعتراف میکنم که من دیر به این حرف شما رسیدم! خیلی | کتابدونی
آقای معروفی اعتراف میکنم که من دیر به این حرف شما رسیدم! خیلی دیر! خرداد ۷۶ شد و من خیال میکردم میتوان با روزنامهنگاری روزگار بهتری را رقم زد. بیست سال از سال ۷۸ تا ۹۸ در تحریریه روزنامهها ماندم و نوشتم و اکنون به این جمله طلایی شما رسیدم"روزنامه را باد میبرد" نوشتهها، گزارشها و خبرهایم در میان توقیفها، بسته شدنها، استعفاها گم شد و رفت و آن چه برایم از آن روزها باقیماند، تجربه مداوم نوشتن، ویرایش کردن، برگزیدن و عنواننویسی است. من دیر به حرف شما رسیدم، اما حرف شما برایم حجت را تمام کرد هنگامی که مطالب شما را وبلاگ میخواندم و به شما ایمیل زدم که میان روزنامهنگاری و نویسندگی در تردید هستم، در کمال تعجب و بزرگوارانه پاسخم را دادید. خیلی کوتاه برایم نوشتید که از هیچ چیز نترسم، کتاب بخوانم، بنویسم، بیشتر یادبگیرم و در نهایت کتابم را چاپ کنم. هرچند این افتخار را پیدا نکردم تا شاگرد کلاسهای از راه دور شوم اما همان پاسخ شما مرا مصمم کرد که راهم را درست میروم. آرزو داشتم زمانی به آلمان بیایم کتابهای انتشاراتم را بیاورم و به شما بگویم که حرف شما چه قدر در تصمیم نهایی من موثر بود. دوست داشتم روزی وقتی از همین نویسندگان کارگاههای مجازی کتابدونی، کتابشان چاپ شد پیش آقای معروفی ببرم و بگویم حرفتان را گوش دادم و ادبیات ساختم، حیف که به قول خودتان "جهان باتلاقی گندیده و مرگبار است که نباید دست و پا زد، آرام آرام باید زندگی کرد و مرد و رفت."