Get Mystery Box with random crypto!

شب اول ابراهیم سکوت کرد. سلیم ادامه داد: «آیا تو نیز به راه پد | 📚 کتاب خوب

شب اول
ابراهیم سکوت کرد. سلیم ادامه داد: «آیا تو نیز به راه پدرت هستی؟»
ابراهیم به پدرش نگاهی کرد و پاسخ داد:«فرزندان را نشاید که راهی جز راه پدرانشان روند، عموجان. همانگونه که مهاجر و منصور چنین اند‌.»
سلیم آهی کشید و گفت:«این جمله را سال ها پیش از پدرت نیز شنیده ام، در حالی که انسان را نشاید که راهی جز حق بپیمایند. چشم بگشا و دریاب حق در کدامین سوست. بیندیش که به جنگ فرزند رسول خدا آمده ای، همان که روزی پنج بار از مساجد نامش شنیده می شود. آیا قرآن نخوانده ای که خداوند محبت به خاندان پیامبرش را بر ما واجب نموده است؟ خوب بیندیش!»

ابراهیم جا خورد. سخنانی تازه و عجیب می شنید. پس بازگشت و نگاه پرسش گری به پدرش افکند. زید هراسان و مشوش فرزندش را عقب کشید و گفت:«با این سخنان قصد داری فرزندم را بفریبی؟ همان گونه که پدرمان را فریفتی؟»
سلیم گفت:«این شمایید که خود را فریفته اید. زمانی علی را سارق و راهزن می گفتید تا مردمان را به جنگش بخوانید و حال فرزندش را خارج شده از دین می گویید تا خونش را مباح کرده باشید... تو خود علی را درک کرده ای، در خانه او زندگی کرده و هم بازی حسین بوده ای، و بهتر از هر کسی می دانی که دین خدا از خانه علی و فرزندانش جاری شده است. پس چرا می خواهی فرزندت را چون خودت بفریبی؟ به او بگو از پدر و مادرمان، این که چگونه زندگی کردند و چگونه خونشان ریخته شد، از یمن، از مدینه، از مالک اشتر نخعی و این که چرا من در سپاه حسین هستم. دست این جوان را به خون خاندان پیامبر آلوده مکن زید!»
#پس_از_بیست_سال
#سلمان_کدیور
@ketabe_khoub