چون به خانه باز میگردم، هیچکس نیست که در دفترِ رخسارم چیزی بخ | کافه ادبیات
چون به خانه باز میگردم، هیچکس نیست که در دفترِ رخسارم چیزی بخواند، که سوال پیچم کند، که از زیر زبانم حرفی بکشد، گو اینکه اگر هم کسی بود من قادر نبودم چیزی را با کسی در میان بگذارم، قادر نبودم از حال و روزم با کسی حرف بزنم، از این که شادم یا فلک زده، از این که سوار اسب مرادم یا جهان بر زمینم زده است.