Get Mystery Box with random crypto!

کتابخانه علمی

لوگوی کانال تلگرام ketabkhanepdf12 — کتابخانه علمی ک
لوگوی کانال تلگرام ketabkhanepdf12 — کتابخانه علمی
آدرس کانال: @ketabkhanepdf12
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 27.59K
توضیحات از کانال

تبلیغات 👈 @mr_mim3

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2023-05-16 12:30:42 گفتم: دنیا مثل آتشگردان است. هرچه سرعتش را تندتر می‌کند، آدم زودتر به بیرون پرت می‌شود.
گفت: بله. آنقدر سریع است که آدم سرگیجه و تنهایی‌اش را می‌فهمد.
گفتم: پس چه باید کرد؟
گفت: تحمل و سکوت.
گفت: وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست. چون نمی‌تواند به هیچ‌کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.


سمفونی مردگان |#عباس_معروفی


@ketabkhanepdf12
1.1K views09:30
باز کردن / نظر دهید
2023-05-16 11:06:07
تا نتوانی خودت یک و نیم برابر شیطان باشی نمی‌توانی با شیطان مبارزه کنی!...


زوربای یونانی
نیکوس کازانتزاکیس

@ketabkhanepdf12
1.2K views08:06
باز کردن / نظر دهید
2023-05-04 11:39:12
شادی در همه چیز پنهان می شود باید موفق شویم بیرون اش بکشیم ...


ده فرزند هرگز نداشته ی خانم مینگ
#اریک_امانوئل_اشمیت

@ketabkhanepdf12
611 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2023-04-27 19:30:13 اصطلاح "برای یک دستمال قیصریه ای را به آتش می زند ." کنایه از این است که شخصی برای بدست آوردن یک چیز بی ارزش و بی بها دست به کاری زند که منجر به وارد کردن خسارت و ضرر هنگفتی به دیگران شود. ریشه این مثل به یک حکایت بر می گردد که متاسفانه صحت و سقم آن مشخص نیست ، اما شنیدنش هم خالی از لطف نیست.

آورده اند که در شهر قیصریه پسری در دکان ابریشم بافی مشغول به کار میشود ، این پسر بسیار کم هوش و بی استعداد بوده و خلاصه هیچ هنری نداشته و به این صفت معروف بود، تا اینکه دیگران تصمیم می گیرند، این جوان را زن بدهند، بلکه در رفتارش تغییری ایجاد شود. در نهایت خانواده ای قبول می کنند که دخترشان را به این جوان بی هنر بدهند.

القصه روزی از روزها که ابریشم باف مغازه را به دست پسر سپرده بود، نامزد پسر برای دیدن او به مغازه می آید و چشم دختر دستمال زیبای را گرفته و از پسر می خواهد که آنرا به او دهد، پسر ابتدا مخالفت می کند و می گوید :"اینها که مال من نیستند که به تو بدهم." اما دختر آنقدر اصرار می کند که در نهایت پسر می پذیرد.

بعد از رفتن دختر از مغازه، پسر تازه متوجه می شود که چه اشتباهی کرده است و باخودش فکر می کند که مثلا اگر بگوید دستمال را فروخته ، صاحب دکان می گوید: پس پولش کو؟ و اگر بگوید: گم شده است، ابریشم باف او را تنبیه کرده و پولش را از حقوق او کم خواهد کرد .

پسر با عقل ناقص خودش به این نتیجه می رسد که برای اینکه صاحب دکان متوجه کم شدن دستمال نشود، بهترین کار آن است که دکان را به آتش بکشد تا این چنین تمام پارچه ها بسوزند و دیگر مدرکی از جرمی که انجام داده است نماند ، این چنین پسر یک گل آتش را در پستوی مغازه در کنار پارچه ها گذاشته و خود درب مغازه را بسته و به منزل می رود.

باری آتش زبانه کشیده و اول دکان ابریشم بافی و بعد تمام بازارچه و در نهایت تمام شهر قیصریه را در کام خود فرو برده و از آن مکان زیبا جز خاکستری چیزی بر جای نمی ماند و جماعتی به خاک سیاه می نشینند . بعد از مدتی همه می فهمند که نادانی آن پسر چنین آسیب جبران ناپذیری را به همه وارد کرده است و این چنین این مثل بر سر زبان ها می افتد.

پی نوشت :قیصریه شهری در ترکیه امروزی است.


@ketabkhanepdf12
1.3K views16:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-27 16:30:36
#داستان_کوتاه
پای پُر ارزش من
هاینریش بُل
٤ صفحه

@ketabkhanepdf12
1.1K views13:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-27 13:30:21
سعی کنید چیزی را به دل نگیرید. آنچه که آدم‌ها درباره شما می‌گویند، بازتابی از خودشان است، نه شما...

- ناپلئون هیل

@ketabkhanepdf12
1.3K views10:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-27 11:30:38 دوست داشتن و دل باختن یک نفر شبیه این است که آدم به یه خونه جدید اسباب کشی کنه! اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی که داره شگفت زده میشه که یکباره مال خودش شده اند اما مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلاً نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابی های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه ها و چم و خم هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه های کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی و به اونجا تعلق داری.

#مردی_به_نام_اوه
#فدریک_بکمن


@ketabkhanepdf12
1.2K views08:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-27 09:30:08
قالب جدید سوگ به پاک کردن و از بین بردنش است بلکه به یافتن راه های جدید و زیبایی است برای به دوش کشیدن آن چه دردناک است...

#مگان_دیواین
#عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست

@ketabkhanepdf12
1.2K views06:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 21:30:17 من در یک خانواده‌ی جین Jaina به‌ دنیا آمدم.
جین‌ها متعصب‌ترین گیاهخواران در دنیا هستند. در خانه‌ی ما حتی گوجه‌ فرنگی مجاز نبود زیرا قرمزی آنها شما را به یاد گوشت و خون می‌اندازد!
حتی گوجه‌ فرهنگی‌های بیچاره و معصوم!

در کودکی، حتی فکر اینکه کسی گوشت بخورد ،کافی بود تا مریض شوم!
در خانواده‌ی ما هیچ امکانی وجود نداشت که کسی در شب غذا بخورد.
جین‌ها شب‌ها غذا نمی‌خورند.
چه کسی می‌خواهد برای غذاخوردن در شب در جهنم عذاب بکشد؟!

وقتی هجده ساله بودم، برای نخستین بار در شب غذا خوردم.
این بسیار با زمینه‌ی تربیتی من مخالف بود، ولی من می‌بایست این‌کار را می‌کردم، زیرا ما برای پیک‌نیک رفته بودیم و سایر پسرها همگی هندو بودند.

آنان هیچ علاقه‌ای نداشتند که در طول روز آشپزی کنند و من حتی نمی‌دانم چگونه یک چای درست کنم!
پس مجبور بودم به آنها وابسته باشم. بارها به آنان گفتم ولی هیچ توجهی نکردند.

آنها سرگرم کشف کوهستانی که به آنجا رفته بودم و آن قله‌ی بسیار باستانی و مجسمه‌ها و سایر چیزها بودند.

روزی خسته‌کننده بود و ما تا غروب کاملاً‌ خسته شده بودیم.
سپس آنها شروع کردند به آشپزی. غذا شب‌هنگام آماده شد.غذای خوشمزه‌ای که می‌پختند…. و بوی آن! و من تنها کسی بودم که چنین رنج می‌بردم!

نمی‌توانستم بخورم زیرا کافیست تا یک شب متزلزل بشوی و تا ابد در جهنم عذاب خواهی کشید!
ولی طبیعیست که من متزلزل شدم. در ظاهر خودم را آرام و خونسرد نشان می‌دادم، گویی که اتفاقی نیفتاده است، ولی آنان مرا تشویق به خوردن می‌کردند و من در عمق وجودم آماده بودم تا ترغیب شوم
درواقع، امیدوار بودم که آنان بتوانند مرا متقاعد کنند

عاقبت آنان مرا به خوردن ترغیب کردند و من خوردم. ولی هرگز چنان عذابی نکشیده بودم. تمام شب را بیمار شدم و استفراغ می‌کردم.

هیچکس دیگر بیمار نشده بود و استفراغ نمی‌کرد. این فقط شرطی‌شدگی من بود.

بعدها فهمیدم این نوع گیاهخواری خوب نیست
از آگاهی من نیامده، مکانیکیست
خوبیِ مکانیکی،‌ خوبیِ واقعی نیست
فقط یک تظاهر است.

برای خوب بودن نیاز به هوشمندی است؛ برای نیکی‌کردن نیاز به هشیاری است

ذهن شما به هیچ وجه به شما تعلق ندارد.
چونکه توسط دیگران به شما داده شده
یک بخش از آن به مادرتان تعلق دارد
بخش دیگر به پدرتان
بخشی دیگر به دایی و عمویتان
و به همین منوال.
شما از سراسر جهان قطعاتی را گرد آورده اید:
از کتابهایی که خوانده اید
فیلمهایی که دیده اید.

اگر به آن نگاه کنید، تعجب خواهید کرد.
شما هیچ ذهنی از طرف خودتان ندارید.
همه چیز قرضی است

اما یک چیز در شما قرضی نیست و آن، آگاهی شماست، هشیاری شماست.
شما آنرا با خودتان آورده اید
و بخشی از هستۀ درونی شماست.
به آن متکی شوید و هرگز به ذهن متکی نشوید.
از ذهن کاملاً مستقل شوید و به آگاهی تکیه کنید.
و اگر این کار را کنید، بزرگترین قدم زندگی را برداشته اید


#باگوان_راجنیش

@ketabkhanepdf12
721 views18:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 19:30:40
#داستان_کوتاه
ایردل
بلیک ماریسن
مترجم: فرزانه طاهری
15 صفحه
|#داستان_کوتاه
|#بلیک_ماریسن

@ketabkhanepdf12
665 views16:30
باز کردن / نظر دهید