آنته کریستا (۱۰) اَمِلی نوتومب محبوبه فهیمکلام چاپ اول. ۱۳۹۵ نشر چشمه. تهران کتابخوان: زهرا مهریزی فراز شماره ۷۶۳
در کتاب شیاد به این جمله برخوردکردم: «حقارت، یعنی احساس بیتفاوتی در شرایط خوب و بد.» ... به سمت صندلیام در آخرینردیف رفتم. به محض اینکه نشستم، متوجهشدم سکوتی سالن را فراگرفت. کریستا به محض ورود من، ساکت شد. همه دانشجویان به سمت من برگشتند و فهمیدم که آنته کریستا راجعبه چه موضوع حساسی صحبتمیکرد. فهمیدم نمیتوانم نسبت به این بدی مضحک او بیتفاوت بمانم. نیازی به فکرکردن نبود. بلندشدم و از پلههایی که بهزحمت بالا رفتهبودم، پایینآمدم. به کاری که میخواستم انجامشدهم، اطمینانداشتم. هیجانزده بودم و از این اطمینان خندهام گرفتهبود. مطمئن شد که بر صبر و تحمل من فایقآمده؛ احساسکرد بالاخره همان کاری را انجاممیدهم که او آرزویش را داشت. فحششمیدهم، با او دستبهیقه میشوم، حتا او را کتکمیزنم. خوشحال منتظر عکسالعمل من بود. صورتش را میان دستهایم گرفتم و او را بوسیدم. برای آرامکردن او، از این ترفند بهرهبردم. از معمولیترین و پیشپاافتادهترین چیزهایی که نوع بشر ابداعکرده: بوسه. او هیچ مقاومتی نکرد. درست است من از همان معمولیترین ابداع بشری بهرهبردهبودم ولی یک پاداش پیشبینینشده در انتظارم بود. وقتی طرزفکرم را برایش توضیحدادم، او را عقبزدم و رو به بچههای حیرتزده و شاد آمفیتئاتر کردم و با صدایی رسا به بقیه بچهها که اغلبشان به لحاظ اخلاقی فاسد بودند، گفتم «داوطلب دیگهای هست؟» ص ۹۸، ۹۹