2022-01-05 13:02:04
داستانی از درخشش های کاذب زندگی
یک روز صبح، دو کودک در کنار ساحل با هم بازی میکردند و مثل هر روز، صدف ها را برای خود جمع می کردند. آنها هر روز بعد ازظهر، صدف های زیبا را به بازارچهٔ بندر می بردند و به مسافران می فروختند.
ناگهان یکی از کودک ها در دوردست ها چند شیء براق و رنگارنگ نشان داد.
آنها تصمیم گرفتند برای دیدن اجسام براق با آن رنگ های خیره کننده، به آن طرف بروند.
هوا گرم تر و گرم تر می شد، و آنها بدون اینکه دیگر به صدف ها نگاهی بیاندازند به راه خود ادامه می دادند.
تا اینکه بعد از یک ساعت، با نزدیک شدن به اجسام براق، دیدند که آنها فقط چند بطری آب معدنی مچاله شده و به درد نخور هستند.
اما دیگر زمان بازی و جمع کردن صدف تمام شده بود و آنها باید به خانه برمی گشتند.
حکایت ما آدم بزرگ ها هم گاهی مانند آن دو کودک است. باید از خودمان بپرسیم:
چند بار به خاطر درخششی کاذب، راهی دیگر را انتخاب کرده ایم و از پیمودن راه اصلی خود باز مانده ایم؟
و چه درخشش های کاذبی تا به حال، وقت ما را به خود اختصاص داده و ما را از هدف اصلی مان بازداشته است؟
@ketabpardazan
159 views10:02