Get Mystery Box with random crypto!

شیخ توی صحرا گير كرده بود داشت از گرسنگی ميمرد ،‌ با خودش میگه | خنده پاره

شیخ توی صحرا گير كرده بود داشت از گرسنگی ميمرد ،‌ با خودش میگه من اينجا زنده برم بيرون خيليه،‌ كير ميخوام چیكار؟!!

چاقو رو در مياره كه كيرش رو ببره، يه دفعه صدايی از آسمون مياد: یا شیخ من جای تو بودم بيشتر فكر ميكردم! يارو پيش خودش ميگه: راست ميگه، بالاخره مردی گفتن، چيزی گفتن!
دو سه روز ميگذره ديگه گرسنگی خيلی بهش فشار مياره، بازم ميخواد كيرش رو ببره كه بازهمون صدا مياد. دوباره منصرف ميشه. چند روز ميگذره ديگه داشته ميمرده از گرسنگی ،‌ مهلت نميده كه صداهه چيزی بگه، كيرش رو ميكنه و ميخوره!
بعد صداهه میاد میگه : كسخل! مگه نگفتم بيشتر فكر كن؟! حداقل ميگذاشتی شق ميكردی كه دو وعده بخوری!

#حکایت

@Khandehoooo1