Get Mystery Box with random crypto!

#داستان آموزنده شب این داستان واقعی بوده و از سری خاطرات پدر | 🐴خرمگس💤👹

#داستان آموزنده شب

این داستان واقعی بوده و از سری خاطرات پدربزرگ فردی به نام جواد کصکن میباشد

اورده اند که دهاتی را یک قلدر و خایه دار بود که نامش بر سر زبان ها بود و اسم وی که میامد تمام دهات شل میکردند. یک روز شیخ داستان ما قصد عزیمت به دهات بغل دست را داشت که نقل است برای صله رحم با همسر سوم خود عازم شده بود!
join @kharmagazzz
مسیر اندکی طویل بود و گردنه ای را بر سر مسیر بود که راهزن ها آنجا را برای مفت خوری و کسکشی بساط میکردند. شیخ تنها در سفر چون بدین گردنه رسید همانطور که پیش بینی چنین بگایی ای را میکرد با 2 راهزن مادر زیر خواب مواجه شد. راهزن ها که پک و پوز خود را با تکه پارچه ای از شورت مامان دوز بسته بودند جلو آمدند و شیخ را طلب پول کردند و گفتند هر چه داری بذار و برو. شیخ که از دار دنیا وی را فقط آلتی بود و بس، بر خود مناسب ندید که تن به راهزن ها دهد و فردا خبر اوبی شدنش در دهات بپیچد و وی را رسوا کند.

لذا دست در محاسن خود کشید و چاره ای اندیشید بس دیوثانه!
شیخ راهزن هارا گفت : که من در مسیر پیشتاز بودم و سکه ها دست همسفر هایم میباشد بگذار تا صدایشان کنم تا از آنطرف گردنه بیایند و سکه ها و باسن هایشان را تقدیم شما کنند.(شیخ این جمله را دروغ گفت زیرا وی تنها به سفر میرفت) راهزن ها که فکر میکردند نهایتا همسفران شیخ 2 الی 3 نفر هستند شیخ را نعره زدند که ای تاخیری فیس زود باش و صدایشان کن
join @kharmagazzz

شیخ تخم سگ نیز فریاد زد : آهای عیسی ، یعقوب ، صمد ، نصیر ، تقی ، اکبر ، جمشید ، غلام ، همایون ، چنگیز ، اژدر ، ذوالفقار ، حشمت ، عبدالله ، عنایت ، سهراب ، محمود ، رستم ، اصغر ، تیمور بیایید که 2 راهزن جلوی من را گرفته اند و سکه میخواهند.

راهزن ها که بیضه هایشان مثل آهن ربا به هم چسبیده بود و اسید معده دفع میکردند، "یا ابلفضل" گویان گردنه را به سمت دره غلت خوردند و تا عمر داشتند دست زور به سمت کسی نبردند و با ترس از همسفر های شیخ ، ادامه زندگی خود را روی حالت ویبره به سر بردند.


نتیجه اخلاقی: هرگز ادعای خارکصته بازی و زرنگ بودن نکنید که از قدیم الایام گفته اند دست بالا دست بسیار است




اختصاصی کانال : #خرمگس
داستان های قبلی : #داستان

join @kharmagazzz