أغارُ عليكِ من الطفل الذي كُنتِ ستلدينه لي. من شُعوري بالنقص أ | اسماء خواجهزاده
أغارُ عليكِ من الطفل الذي كُنتِ ستلدينه لي. من شُعوري بالنقص أمامكِ. من حُبّكِ لي. من فنائيَ فيكِ. من صوتكِ من نومكِ من وضع يدكِ في يدي. من لفظ اسمكِ... من جهل الآخرين أنّي أحبّكِ، من معرفة الآخرين أنّي أُحبّكِ، من جهل الآخرين أنّي أغار عليكِ، من معرفة الآخرين أنّي أغار عليكِ. أغار عليكِ لأنّك تقرأينني وأنا أريد أن تحفظيني. لأنّ حُبّي يخنقكِ. لأنّي أمدحكِ فأخاف أنْ تسمعي في مديحي أصواتَ آخرين. أغار عليكِ من الأشياء التي يكبر فرحكِ بها لأنّكِ تُحبّينني. من نبوغ جسدكِ. من انتظار النهار لكِ، ومن انتظاركِ اللّيل. من الكُتب والهدايا ومن لسانكِ في فمي. من الموت... :: بر تو رشک میبرم؛ از کودکی که قرار است برایم به دنیا بیاوری از حسِ حقارت برابرِ تو از دلباختگیام نسبت به تو از فناشدنم در تو از صدایت، خوابیدنت، دست در دستم نهادنت از تلفظ اسمت... از اینکه دیگران نمیدانند دوستت دارم، از اینکه دیگران میدانند دوستت دارم... از اینکه دیگران نمیدانند بر تو رشک میبرم، از اینکه دیگران میدانند بر تو رشک میبرم... بر تو رشک میبرم؛ چون تو مرا میخوانی و من میخواهم نگهم داری چون عشق من تو را خفه میکند چون تو را میستایم و میترسم در ستایش من صدای دیگران را بشنوی بر تو رشک میبرم؛ از هرآنچه بر شادیات میافزاید چون مرا دوست داری از نبوغِ تنت از چشمانتظاری روز برای تو، و چشمانتظاری تو برای شب از کتابها و هدیهها، از زبانت در دهانم و از مرگ...