Get Mystery Box with random crypto!

پیرمرد به زنش گفت :بیا یادی از گذشته های دور بکنیم ، من میرم ت | 👑 امپراطور خنده 👑

پیرمرد به زنش گفت :بیا یادی از گذشته های دور بکنیم ، من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم..!

پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت ،دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.

ازش پرسید : چرا گریه میکنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت :
بابام نذاشت


@KingOfFunny | امپراطور خنده