مرد درب مغازه رو بست سوار ماشین شد که بره خونش ! دید شدیدن گاز | نه
مرد درب مغازه رو بست سوار ماشین شد که بره خونش ! دید شدیدن گاز تو معدش جمع شده !خالیش کرد تو ماشین ،
همینجور که داشت احساس خوشحالیو تجربه میکرد دید یه داف خوشگل داره میزنه به شیشه که بیاد تو... مرد از ترس آبروش قفل رو زد و با اشاره معذرت خواهی کرد و با ناراحتی حرکت کرد که چرا نتونستم سوارش کنم!!
فرداش که اومد مغازه رو باز کنه دید صاحب مغازه جلو در وایساده با سند مغازه و همون دختره. گفت: پسرم، من که پیرم، این دخترم رو هم دیشب برای آزمایش نجابت تو فرستادم که سر بلند شدی. این مغازه و دخترمو و کل دارایی هام مال تو. برو حالشو ببر داماد گلم!!!